نيلوفر
بيضايی در گفت
و گو با اكبر
ذوالقرنين
به انگيزهی
اجرای نمايش
“سرزمين
هيچكس“
به نوشته
و كارگردانی
او در استكهلم
(اكنبر١٩٩٨)
اكبرذوالقرنين : نيلوفر
جان ، به
استكهلم خوش
آمدی.
نمايشنامه ات
را ديدم. در
اين آشفته
بازار هنر
امروز در برون
مرز به يك
تئاتر جدی و
قابل تعمق
رسيديم. اگر
چه اين اولين
بار است كه
كاری از شما
در استكهلم
اجرا می شود ،
اما به پيشينه
ی هنر نمايش
شما آشنا هستيم.
مثلا می دانيم
كه زمينه ی كارهای
شما تمركزش بر
فمينيسم است.
در “سرزمين هيچكس“
هم اين تجربه
نمودی آشكار و
آگاهانه دارد.
آيا اين نگاه
شما تجربه ای،
تئوريك و
عقيدتی است و
يا از مرور بر
زندگی روزمره
است كه چنين
جلوه ای در
كارهای شما
بروز می كند؟
نيلوفر
بيضايی : ببينيد ،
من با واژه ها
، بخصوص زمانی
كه به يك
هنرمند نسبت
داده می شوند
، كمی مشكل
دارم. مثلا
اينكه
هنرمندی
اومانيست است
يا فمينيست يا
.... . بنظر من اين
نسبتها يك پيشداوری
و توقع را در
ديگران ايجاد
می كند و اين
برای هنرمند
يعنی مرگ.
هنرمند را
نبايد مقيد به
وفاداری به
اين يا آن
انديشه كرد.
هنرمندی كه از
روی يك سری
تعاريف دست به
خلق اثر هنری
بزند، بناچار
خود را محدود
كرده و
بنا بر تعهدش
به اين يا آن
انديشه از واقعيات
تا حدود زيادی
فاصله می گيرد
و نمی تواند
صادق باشد.
اگر در آثار
نمايشی من “زن“
مركزيت دارد،
اين بدليل
فمينيست بودن
من نيست، يعنی
من موقع نوشتن
يك متن از پيش
به اين فكر
نمی كنم كه
بدليل تعهدی
كه نسبت به
جنبش زنان
دارم، خود را
ملزم به نوشتن
بخشی از واقعيتها
بنفع انديشه
ام بكنم.
نوشته های من
از درونم می
جوشند. من به
جامعه اطرافم
نگاه می كنم، از
آن تاثير می
گيرم ، با رگ و
خون و پوست با
معضلات درگير
می شوم و
اينجاست كه درباره
ی آنها می
نويسم و مسلم
است كه می
خواهم صد در
صد تاثير گذار
باشم. منظورم
اين است كه كارهای
من به تماشاگر
امكان بی
تفاوت گذشتن
از سر مسائل
را نمی دهد.
كارهای من عكس
العمل بوجود
می آورد. حال
اين عكس العمل
می تواند مثبت
باشد يا منفی.
مهم اين است
كه كسی خنثی
از سالن نمايش
من بيرون نمی
رود. مسئله
زندگی بعنوان
زن در جوامع
مردسالار ،
معضلی ست كه
بنظر من هر
انسانی را كه
با مقولات
اجتماعی درگير
است ، بنوعی
به خود مشغول
می كند. بخصوص
وقتی زن باشی
و تنگی
چارچوبها ی
اجتماعی را حس
كرده باشی.
اكبر
ذوالقرنين : با اين
توصيف وقتی
آقای زهری
(كيهان لندن
شماره ٦٩١) از شما
می خواهد “از
اين زندان
زنان“ بيرون بيايید
، شما چرا
پاسخ می دهيد
، “فعلا برای
من اين مهم
است“، . مگر
خودتان را در
اين فضای مهم
محدود می
دانيد؟
نيلوفر
بيضايی : تا جايی
كه بخاطر می
آورم، آقای
زهری هرگز
چنين جمله ای
را حضورا به
من نگفته اند
و من نيز چنين
پاسخی به
ايشان نداده
ام. ايشان
شايد مرا با كس
ديگری عوضی
گرفته اند و
شايد هم در
ذهن خود چنين
پرسش و پاسخی
را با من
انجام داده
اند. از سوی
ديگر با
شناختی كه از
ايشان دارم ،
بسيار
فرهيخته تر از
اين هستند كه
بخواهند برای
كسی تعيین
تكليف كنند و
يا به كسی امر
و نهی كنندكه
به چه مسئله
ای فكر كند و
به چه فكر
نكند. ولی
اجازه بدهيد
يك بار برای
هميشه به
سوالاتی از
اين دست پاسخ
بدهم.
اين
زندان را من
نساخته ام.
اگر معترضيد،
بدنبال
سازندگان آن
بگرديد و آنها
را مورد سرزنش
قرار دهيد. تا
زمانی كه
انسانها
بدليل جنسيت ،
نژاد ، مذهب و
تعلق اجتماعی
مورد تبعيض
قرار می
گيرند،
هنرمندانی
مثل من وجود
خواهند داشت.
با اينهمه من
خودم را تنها
و تنها نسبت
به آنچه می
گويم و انجام
می دهم ، موظف
می دانم و هيچ
فرد يا جريانی
نمی تواند مرا
به چيزی وادار
كند يا از آن
بر حذر دارد.
اكبر
ذوالقرنين : در
ميزگردی به
نام “تئاتر و
چشم اندازهای
تازه“ (كيهان
لندن ٦٩١ ، ٢٢
ژانويه ٩٨) آمده
است : هرسال با
تعداد بيشتری
از متن
نويسان،
بازيگران و
كارگردانان
زن روبرو می
شويم. البته
اين حركت يا
افزايش حركت
فی نفسه برانگيزاننده
و
اميدواركننده
است. اما نوعی بينش
فمينيستی كه
رنگ و بوی تند
و افراطی دارد
، نوعی عمده
كردن مسائل
فمينيستی
دربرابر مسايل
اساسی و
فراگير
همگانی ، كه
كل جامعه ما يا
حتی جهان
امروز با آنها
دست و پنجه نرم
می كند ... “
خانم
نيلوفر ، من
فكر می كنم
طرح اين چند
جمله خودش كم
اهميت دادن به
مسئله زنان
است. يعنی اينكه
فمينيسم می
خواهد در
برابر مسايل
“اساسی“ و
“همگانی“ قد
علم كند. به
زبانی ديگر
يعنی اينكه
فمينيسم نه
اساسی ، نه
فراگير و نه
همگانی است .
شما چه می گويید؟
نيلوفر
بيضايی : با
نظراتن كاملا
موافقم. اين
نوع طرح سوال
كه در آن
مقوله ای
ارزشگذاری می
شود را من نيز
بهيچوجه نمی
پسندم. عكس
العمل من
پاسخی بود كه
در كيهان لندن
و تحت عنوان
“فمينيسم يعنی
مبارزه با جبر
تاريخ“ به اين
مصاحبه دادم.
در اين پاسخنامه
من توضيح دادم
كه يم عمر يا
به عمر يك
تاريخ به محض
اينكه اين ملت
دهان باز كرده
تا از معضلی
سخن بگويد، بر
سرش كوفته اند
و منعش داشته
اند ، به اين
بهانه كه فعلا
مسايل “اساسی
تری“ داريم و
انها كه تو می
گويی “اساسی“
نيستند. جنگ
براه می اندازند
و اگر كسی
بگويد ، من
گرسنه ام ،
پاسخ می شنود
كه فعلا در
كار جنگ با
متجاوزين
هستيم و ما را
به گرسنگی تو
كاری نيست. يعنی
“جنگ “ می شود
“اساسی“ و
“گرسنگی“
ميشود “غيراساسی“.
از اين نمونه
ها بسيار هست،
يعنی همواره به
ما فرمايش
فرموده اندكه
دهان ببنديم ،
خفه شويم ،
بگذاريم هر از
راه رسيده ای
هر بلايی
خواست بر
سرمان بياورد
و ما مبادا ،
مبادا كه دهان
باز كنيم و
مسايل اسای را
به “خطر“
بيندازيم.
انصافتان را
شكر! و تازه، مگر
مسئله ای كه
برای اين و آن
“اساسی“ است
برای همه ی آن
ديگران نيز
بايد اساسی
باشد؟ به نظر
من ، اين نوع
نگاه كه
چارچوب مشخص
می كند . ئر
نهايت برای ما
تعيین می كند
كه در مورد چه
مسئله ای فكر
كنيم و در چه
موردی سكوت كنيم،
از جيگاه
بينشی انسان
امروز
فرسنگها فاصله
دارد.
اكبر
ذوالقرنين : برويم
سراغ “سرزمين
هيچكس“ . متن
اين نمايش در
اختيار من
نيست و من
ناچار به آنچه
كه بر زبان تنها
بازيگر شما،
خانم پروانه
حميدی جاری
بود و از
مونولوگهايی
كه داشتند ،
با آن بازی
صميمانه و
درخشانی كه
ارائه دادند ،
ياری می طلبم
و می پرسم،
چرا اين نمايش
تكنفره بود؟
آيا مشكلات
تكنيكی دكور،
ميزانسن، نور
. ... برای
اجراهای مختلف
در سفرهای دور
و دراز هم
برای در نظر
گرفتن چنين
اجرايی تعيین
كننده است؟
نيلوفر
بيضايی : طرح اين
نمايش مدتها
ذهن مرا بخود
مشغول كرده بود
و قصد داشتم
آن را برای
بازيگری
بنويسم كه
قدرت حضور
تكنفره بر
صحنه را داشته
باشد. خانم
حميدی
خوشبختانه
بسياری از
شرايطی را كه
اين كار می
طلبيد ، داشتند
. هر دوی ما
ميال بوديم كه
يك كار مشترك
انجام بدهيم.
مشكلاتی كه
بدانها اشاره
كرديد، بهر حال
در كارهای ما
كه خارج از
ايران كار می
كنيم، وجود
دارند. ولی در
اين كار ويژه
، موضوع ايجاب
می كرد كه يك
نفر بدون
ارتباط با
انسانهای ديگر،
كسی كه
ارتباطش با
دنيای اطرافش
قطع شده ،حضور
داشته باشد.
اكبر
ذوالقرنين : پس در
اين صورت بخشی
از ابزارها و
وسايل مورد استفاده
در صحنه ناشی
از همين ضرورت
است. يعنی
اجرای تكنفره
، استفاده از
ويديو و صندلی
و پارچه ی
قرمز كه روی
صحنه پهن می
شود.
نيلوفر
بيضايی : البته
اين ضرورت ،
خاص اين نمايش
با اين ساختار
نمايشی است.
مسلم است كه در
تنهايی و در
شرايطی كه
ارتباط با
محيط اطراف
قطع شده است ،
ابزار و اشياء
معنای ديگری
در زندگی شخص
بازی می كنند .
در اين نمايش
هم به همين
دليل رابطه
بازيگر با
اشياء صحنه
نقش كليدی
بازی می كند.
اكبر
ذوالقرنين : در اين
نمايش شما با
نگاهی مثبت ،
خلاق و اميد بخش
كه نه مصنوعی
، بلكه در ذات
اثر نشسته ،
گفتاری را
آغاز می كنيد.
به اين معنا
كه سرزمين واقعی
آدم جايی ست
كه فضای تنفس
دارد، جايی ست
كه بچه های
آدم در آن رشد
می كنند و يا
با كلام خودتان
“سرزمين
هيچكس“. اين
بسيار مثبت ،
جاندار و
پوياست با اين
وصف كه تبعيد
و مهاجرت
تاريك خانه ی
انزوا نيست كه
تبعيدی و مهاجر
را در هاله ای
از اشك و آه و
اندوه ، در
حسرت زمانها و
مكانهای ديگر
بپژمراند. اما
رفته رفته در
مونولوگها
اين حس و
برداشت كم رنگ
می شود و گويی
نمايش می
خواهد به كليشه
ای كه به ذوق و
سليقه و نگاه
شما از زندگی
شباهت ندارد،
نزديك شود.
آای اين نوعی
تناقض و ناباوری
نسبت به
خلاقيتهای
نسل شما نيست؟
نيلوفر
بيضايی : خير . در
اين نمايش
ناله نمی شود
و اشكی هم
ريخته نمی
شود. كسی هم به
حال گذشته ای
غبطه نمی خورد،
بلكه دقيقا
“اكنون“ و
“امروز“ است كه
مهم است.
منتها اين
“اكنون“ متاسفانه
تلخ است و
زندگی اين زن
را به بن بست
كشانده و او
را به خودكشی
وامی دارد. از
سوی ديگر اين
“اكنون“ نتيجه
ی يك سری
فشارها و
تاثيرات وقايع
اجتماعی بر
زندگی شخصی و
اجتماعی
امروز ماست.
بخش عظيمی از
اين فشارها از
گذشته ی ما می
آيد. اين
نمايشنامه
بقول يكی از
تماشاگران
“سوگنامه ای
است در رثای
مرگ آرمانها ی
انسان
دوستانه يك
نسل“. منتها
بهيچوجه به
قصد به گريه
انداختن كسی
ساخته نشده
است. اين
نمايش امكان
بازنگری و
بعبارت ديگر
نگاهی دوباره
و از بيرون به
خودمان ، به خواستهايمان
و آنچه بر ما
رفته ايجاد می
كند. در اين
نمايش “امروز“
يك نسل
سندنگاری می
شود ، تا شايد
نقطه ی اميدی
از درون
اينمهه
تاريكی بيرون
كشيده شود.
اميد يا را حل
، تنها از
طريق درگير
شدن با بحران
است كه می
تواند بوجود
بيايد و نه
تبليغ ساده
انگارانه ی
دوستيها و
همبستگيهای
سطحی يا تجديد
نظرهای شتاب زده
! متاسفانه ما
همواره از
درگير شدن با
بحران گريخته
ايم و بجای آن يك نگاه
سطحی را
جايگزين نگاه
سطحی ديگر می
كنيم، بدون
اينكه به
پيچيدگيها و
بافتهای
زيرين و “اگر“
های آن بپردازيم.
اين تشويق به
بازنگری
بمعنای انكار
خلاقيتها و
موفقيتهای
نسل من نيست.
من بهيچوجه
فكر نمی كنم
كه نمونه های
ناموفق و
سرخورده و به
انزوا كشانده
شده در ميان
ما ، “بی عرضه“ بوده
اند يا
“واداده اند“ .
من بدنبال
ريشه ها و علل
هستم. بدون
دنبال كردن
ريشه ها نمی
توان آينده ای
روشن را در
ذهن ترسيم نمود.
اكبر
ذوالقرنين : يكی از
ويژگيهای اين
كار به خاطر
داشتن وضع و حال
زن ايرانی
است. ضمن
اينكه
همبستگی و
همدردی
دردمندانه
ودلسوزانه ی
شما را نسبت
به آنها قابل
تعمق می دانم
، آيا شما فكر
می كنيد زنان بويژه
زنان ايرانی
در جوامع
ميزبان برون
مرزی عليرغم
وجود فضايی
متفاوت ،
مشكلات فرهنگ
نردسالارانه
را پشت سر
گذاشته اند؟
نيلوفر
بيضايی : اميدوارم
منظورتان را
درست متوجه
شده باشم و جواب
بی ربط ندهم.
بنظر من
“دلسوزی يعنی
نگاه از بالا.
من به زنان
ايرانی از
بالا نگاه نمی
كنم و خودم را
بعنوان زن
روشنفكر از
آنها جدا نمی دانم.
كما اينكه
گرايشات ضد زن
در توليدات
فرهنگی و هنری
ما و بخصوص
جامعه ی
روشنفكری نيز
بسيار شديد
است. حتی در
بسياری موارد
، جامعه ی روشنفكری
بجای اينكه
جلوتر از مردم
حركت كند، پشت
سر آنها و
بسيار عقبتر
است ، تا ريشه
“اخلاقگرا“ست
و “سنت پرست“ و
نهايت پيشرفتگی
اش شايد اين
باشد كه در
عالم خلسه و
مستی درشت
گويی كند و
اصطلاحات و جك
های دست دهم
ضد زن تحويل
اين و آن
بدهدو مزاح
بفرمايد، آن
هم از نوع
بازاری اش!
البته سوء
تفاهم نشود .
اينها كه می
گويم عموميت
ندارد، ولی
متاسفانه جو
غالب جوامع
روشنفكری ما
را تشكيل می دهد،
بخصوص از نوع
ايرانی اش !
در
عين حال به
مبارزه تن به
تن نيز
بهيچوجه معتقد
نيستم. من فكر
می كنم جای
نگاه زنانه در
جامعه ی ما كم
است . اين نگاه
الزاما نگاه
احساسی نيست،
بلكه آميخته
ای است از حس و
منطق . نگاه هنری
من به زندگی ،
نگاهی زنانه
است با تعريفی
كه من از زن
بودن دارم .
مزيت زندگی در
جوامع ميزبان
برای ما اين
است كه با
وجود تمام
نقاط ضعفش ،
قانونگراست و
در آن آزادی
بيان و انديشه
وجود دارد. پس
اتفاقا در
همينجاست كه
ما می بايست
اين امتياز را
به فال نيك
بگيريم و
حرفهايمان را
صريحتر و بی
پرده تر
بزنيم. اينجاست
كه می توانيم
گرد و غبار
عقب ماندگيهای
ساليان را
بزدايیم،
پرده های تيره
و تاريك را
كنار بزنيم ،
خورشيد را در
دستانمان
بگيريم و به
خانه مان
مهمانش كنيم
.اينها كه
گفتم ، با
ذهنهای تنبل و
راحت طلب ممكن
نيست . بايد
برای تلاش
كرد. تلاشی
مادام العمر.
ما به آينگان
مديونيم و در
مقابل آنها
مسئول. اگر در
آرزوی عدالت و
برابری هستيم
، بايد انسانهايی
آزاد و عادل
تربيت كنيم .
پس می بينيم
كه راهی دراز
در پيش است و
نسلها بايد
بيايند و بروند
و ما تازه در
آغاز راهيم ...
اكبر
ذوالقرنين : می
خواهم بپرسم
چقدر با روال
زندگی عادی و
رزومره ی
آدمهای دور و
اطرافت در ارتباطی
و آيا اين همه
گره و پيچ و خم
های به ظاهر معمول
زندگی برون
مرزيمان می
تواند موضوع و
مضمون تئاتر ،
سينما ، شعر و
قصه هايمان
باشد؟
نيلوفر
بيضايی : دقيقا
همينهاست كه
موضوع كار
تئاتری من
هستندو تمام
كارهای من روی
همين موضوع
متمركزند.
بنظر من
توليدات هنری در
تبعيد تنها در
اين صورت است
كه می تواند
ادامه ی حيات
دهد.
اكبر
ذوالقرنين : زن هنوز هم
در جوامع
اروپايی و
آمريكايی
مشكلات ويژه ی
خودش را كه
ناشی از فرهنگ
مسلط مردسالارانه
است همراه
دارد. شما در
مسير كارتان بعنوان
يك هنرمند با
توجه به اينكه
تجربه ی زيستن
در دو جامعه ی
متفاوت را پشت
سر داريد ،
چطور با اين
پديده روبرو
می شويد؟
نيلوفر
بيضايی : شما به
اين سوال
خودتان بنوعی
پاسخ هم داده
ايد. كار سختی
ست. ولی فشار
مقاومت می
آورد و آدم را
سمج تر می كند
يا حداقل من
را سمج تر
كرده است. هر
چه بيشتر با
اين مشكلات
روبرو می شوم
، از ضرورت
كاری كه انجام
می دهم ، مطمئن
تر می شوم.
برای قدم به
قدم و لحظه به
لحظه بايد
جنگيد. اين
جنگی طاقت
فرساست و گاه
نا اميد كننده
! در عين حال
اميد بخش نيز
هست.
اكبر
ذوالقرنين : نمايش
“سرزمين هيچكس“
با تصويری
زيبا ، جذاب و
شعرگونه آغاز
می شود و با
تماشاگر
ارتباط درونی
و زنده برقرار
می كند و او را
به صحنه می
كشاند تا هم
راز و هم پرواز
“پروانه“ باشد.
زبان تصويری
نمايش در طول
اجرا فراز و
نشيب های
مختفلی دارد.
استفاده از صندلی
ها ، چه وقتی
پروانه بر آنها
می ايستد و با
آنها بدور
صحنه می گردد
و چه زمانيكه
زير آنها می
خزد و گويی می
خواهد از پيچ
و خم دالانهای
سختيها بگذرد.
نيلوفر
بيضايی : برای هنر
تئاتر پيش از
هر چيز ، هنر
تصويرسازی
است . بهمين
دليل در تمام
كارهايم
تصوير نقش
مهمی بازی می
كند. اشياء هم
مثل انسانها
می توانند در
خدمت زندگی
قرار گيرند يا
در خدمت مرگ.
پايان اين
نمايش پايان
تلخی ست و اگر
می بينيد در
پايان ، ابزار
در خدمت مرگ قرار
می گيرند،
شايد مصمم
شويد اين
پايان را در
زندگی خودتان
تغيیر بدهيد.
اين مسئوليت
بعهده ی
تماشاگر است .
من در كارم
واقعه ای را
كه بر اساس
واقعيات
موجود استوار
است ، بازسازی
صحنه ای كرده
ام. اينكه
تماشاگر از آن
در چه جهتی
استفاده می
كند ، در دست
اوست. شايد هم
به نتيجه ی
سومی برسدكه
حتی خود من هم
به آن فكر
نكرده ام.
تئاتر برای من
يعنی همين !
اكبر
ذوالقرنين : شما در
اين نمايش سه
طرح از سه
مكان يا سه
سرزمين را
عنوان می
كنيد. اولی
سرزمين پدری
يا مادری ،
وطن و زادگاه
شماست . دومی
سرزمين
ميزبان يا
تبعيدگاه
شماست كه
ناخواسته و به
اجبار به آنجا
رسيده ايد.
اما سرزمين
سوم می خواهد
جايی باشد كه
به اختيار انتخاب
می كنيد و ما
نشانه های
زسيادی از آن
نداريم. و اين
“سرزمين
هيچكس“ شماست.
می خواستم
بپرسم ، تا
قبل از رسيدن
به آن سرزمين موعود،
تكليف ما با
سرزمين
ميزبان چيست؟
مخاطب ما
كيست؟ آيا
“برتولت برشت “
ها ، “ چلاس ومی
ووش “ ها و “جوزف
برودسكی “ ها
در سرزمينهای
ميزبان به
باروری و
خلاقيت در آاثر
خود نرسيدند و
دوباره متولد
نشدند؟
نيلوفر
بيضايی : قبل از
پاسخ دادن به
اين سوال
ناچارم
توضيحی بدهم.
تمام حرفهای
اين نمايش و
وقايعی كه در
آن شرح داده
می شود ، شايد
الزاما زندگی
شخصی من “نيلوفر
بيضايی“
نباشد. بر عكس
تمام تلاش من
بر اين بوده
كه اين “خود“ شخصی
را كنار
بگذارم و خود
را به جای
خانم “ايكس“ بگذارم
و اجازه بدهم
سخن بگويد و
تجربياتش را بازگو
كند ، تا من
بتوانم
بعنوان يك
راوی صادق ،
آن را از صافی
ساختار
نمايشی اثرم
عبور دهم و بر
روی صحنه
بازسازی اش
كنم. سرزمين
سومی كه اين
زن در نمايش
من بر می
گزيند، “هيچستان“
است با تمام
مشخصات مبهم و
بدون زمان و
مكان خاص
سرزمينی كه از
آن هيچكس
نيست.
“برشت“
ها ،“
برودسكی“ ها و “
چلاومی ووش“
ها اين شانس
را داشته اند
كه از اروپا
به اروپا يا
آمريكا تبعيد
شوند. يعنی از
جايی كه با
تبعيدگاهشان
دارای يك ريشه
ی فرهنگی
مشترك است.
بدشانسی “من“ و
“شما“ در اينست
كه بعنوان
“جهان سومی“
اول بايد
خودمان را
بعنوان
انسانهايی كه
توانايی
انديشدين
دارند، اثبات
كنيم و تمام
پيشداوريهايی
را كه در
موردمان وجود
دارد، از سر
بگذرانيم ، تا
بعد بتوانيم
شرايطی را ايجاد
كنيم كه كسی
به حرفهايمان
، دردهامان و
اعتراضاتمان
گوش بدهد.
بسياری از ما
اما لزومی نمی
بينند كه “
انسان“
بودنشان را ثابت
كنند ، چرا كه
اين توقع را
غير انسانی می
دانند. مشكل
از همينجاست
كه آغاز می
وشد. از سوی ديگر
درگيری و دست
و پا زدن ميان
دو فرهنگ بخشا
متضاد ، يعنی
فرهنگی كه
مبنايش “خردگرايی“
است با فرهنگی
كه بر پايه ی
“حس گرايی “ صرف
بنا شده است،
ما را از آنچه
هستيم ، آشفته
تر می كند. پس
شرايط ما با
مثالهايی كه
شما آورديد،
بسيار متفاوت
است.
اكبر
ذوالقرنين : بعنوان
يك تماشاگر
علاقمند به
تئاتر جدی و
آشنا به موانع
و گره های كار
هنرمند غريبه
(مهاجر يا
تبعيدی) در
جوامعی با
فرهنگهای
متفاوت از يك
طرف و خلاء
عوامل جذاب
فرهنگی - هنری
در زندگی
روزمره ی
تماشاگران از
طرف ديگر ،
آرزو داشتم
نمايش با صحنه
ی ماقبل
پايانی آن
يعنی پرواز كه
اينهمه هم در
طول نمايش از
آن صحبت كرده
ايد ، تمام می
شدكه خود
آغازی باشد
برای پرواز در
آسمان “سرزمين
هيچكس “ و نه با
پذيرفتن مرگ
يا حتی وسوسه تلخ و
سياه انتحار .
و ديگر اينكه
با چه نمايشی
و چه وقت
ديگری به سوئد
بر می گرديد؟
نيلوفر
بيضايی : پاسخ دادن
به اين سوال
در حال حاضر
بسيار مشكل
است. من حدود
چهار سال است
كه دارم بدون
استراحت و
بطور مداوم
كار تئاتر می
كنم، يعنی متن
می نويسم،
كارگردانی می
كنم، با آن به
اين شهر و آن
شهر می روم ،
بروشور درست
می كنم ،
پوستر می
چسبانم و ...
يعنی بدليل
كمبود امكانات
و در يك شرايط
بسيار دشوار ،
همكارانم و من
در هر كار
مسئوليت يك
گروه عظيم را
كه معمولا در
پشت صحنه كار
تئاتر قرار
دارند ، انجام
می دهيم.
بهمين دلايل
بسيار خسته تر
از آنم كه به
آينده ی دراز
مدت فكر كنم.
فعلا با همين
نمايش قرار
است تا آوريل
سال ٩٩ در شهرها
و كشورهای
مختلف اجرا
داشته باشيم.
اكبر
ذوالقرنين : شما با
تئاتر زندگی می
كنيد. آيا
ناچاريد برای
گذران زندگی
به كار ديگری
بپردازيدتا
دخل و خرج كار
تئاتر را فراهم
كنيد يا اينكه
كار تئاتر شما
را به خودكفايی
مالی می
رساند؟
نيلوفر
بيضايی : كارهای
تئاتری ما با
بودجه ی بسيار
اندكی انجام
می شود.
ارقامی كه
شايد خنده دار
بنظر بيايد. ولی
با اينهمه
كارهايم تا
بحال مخارج
خودشان ا
تامين كرده
اند و توانسته
ايم اگر به
جايی مقروض
بوده ايم ،
اين قرضهارا
بازگردانيم.
ولی زندگی
هيچكدام از ما
را از نظر
مالی تامين
نمی كند و
ناچاريم برای
گذران زندگی
به كارهای ديگر
بپردازيم. من
در چهار سال
گذشته در كنار
كار تئاتر
بعنوان معلم
نيز كار كرده
ام. البته
برای اينكه
بتوانم روی
كار تئاتر
متمركز بمانم
، ساعتهای كمی
از روز را كار
می كنم و در
نتيجه پول
كمتری نيز در
می آورم و
همواره دچار
مضيقه ی مالی
بوده و هستم.
اكبر
ذوالقرنين : نمايشهايی
كه تا بحال
بروی صحنه برده
ايد ، تماما
نوشته ی
خودتان بوده
است . آيا به
پيس دلخواه و
مناسبی بر نمی
خوريد؟ يا
اينكه مصر
هستيد
نمايشهايتان
را خودتان
بنويسيد؟ در
اينصورت
بفرمايید
كارگردانی
كردن آثار خودتان
چه مزيت و چه
اشكالاتی می
تواند در بر داشته
باشد؟
نيلوفر
بيضايی : همانطور
كه قبلا نيز
اشاره كردم ،
موضوع كار
نمايشی من ، ايرانيان
تبعيدی هستند.
از آنجا كه
متون نمايشی
كه مورد علاقه
ی من باشد در
اين زمينه
تقريبا وجود
ندارد و از
سوی ديگر از
آنجا كه علاقه
ی اصلی ام
نمايشنامه
نويسی است،
ترجيح می دهم
متن كارهايم
را خودم
بنويسم. من از
تصوير به متن
می رسم، يعنی
تصاوير كارم
را در ذهن دارم
و بعد متن آن
را می نويسم و
بعد آن را
كارگردانی می
كنم. مشكل
اصلی من اينست
كه بدلايلی كه
بدانها اشاره
كردم ، فرصت
استراحت
ندارم. يعنی
زمانی كه
اجرای يك
نمايش بپايان
می رسد ، يا
حتی پيش از آن
مشغول نوشتن
متن كار بعدی
ام هستم و
اينهمه يعنی ١٨
ساعت كار و ٤ ساعت
خواب ...
ومن
می بينم كه
اين پيگيری و
اين پركاری ،
با آگاهی عميق
به نقش خود
برای آزاد
زيستن و آباد ساختن
در زلال چشمان
سبز نيلوفر
موج می زند و من
با خود زمزمه
می كنم :
ديگر
مرزی نيست
ديوارها
را برداشته اند
روی
هر دره
پلی
و در
هر گلدان خالی
نيلوفری
كاشته اند
فصلی
در راه است
نسلی
در راه است
( ا. ذ )