ما در
كجای زمان
ايستاده ايم؟
(چاپ
شده در“ پوشه“و
“كتاب نمايش
“، ١٩٩٧)

نيلوفر
بيضايی
در
سرزمين ما در طول
تاريخ
برفرهنگ و هنر
ستمی غيرقابل
جبران رفته
است كه به
دوران خاصی
نيز محدود
نبوده است .
شاهان
وخاندان آنان
يا به جنگهای
بی سروته
مشغول بوده
اند ويا اينكه
سرگرم سركوب
شورش های
داخلی و وضع
ممنوعيتهای
بی انتها .
بهمين سبب
امكان رشد و
خلاقيت از ملت
گرفته شد و
هنرمند
صنعتگری بيش
نبود كه تمام
توانايیهايش
را ميبايست در
جهت حفظ ارزشهای
حاكمان بكار
می برد . بهمين
جهت اسلام تازه
نفس كه با
شعار نجات
محرومين به
ميدان آمد ،
توانست در
ميان خيل عظيم
مردم جايی برای
خود باز كند .
اما طولی
نكشيد كه
ممنوعيتهای
قبلی جای خود
را به
سركوبهای
جديد دادند و
باز هنرمند
آماج حمله ی
تازه بدوران
رسيدگان قرار
گرفت . تصوير
سازی ،
موسيقی و
نمايش حرام
اعلام شد و هر
گونه برخورد
انتقادی با
سياست و مذهب
محكوم شد .
جالب اينجاست
كه شاهان كه
تنها پذيرای
هنر درباری
بودند نيز يا
حذف روح منقد
در نمايش برای
سرگرم شدن خود
و اطرافيانشان
تنها به
"مسخرگی" و
"بی خيالی" در
نمايش بها
دادند . مگر نه
اينكه هنر
نمايش پيش از هر
چيز بدنبال
حقيقت و نقد
خودكامگی به
هر شكل است كه
علت وجودی می
يابد؟بدين
گونه بود كه
حاكمين هر
دوره، چه
سلاطين و چه
اسلاميون در
دادن
نسبتهايی چون
"مطرب "
و "بدكار" و "پست
مايه"به
هنرمند دارای
وجه اشتراك
بودند . تاريخ
تكرار می شود
و ما امروز
همانجا
ايستاده ايم
كه در آن
دوران . در تحليل
علل و ريشه
های عقب
ماندگی
فرهنگی ما می
توان هزاران
صفحه نوشت و
چه بسا كه اگر
پيش از اينها
در تاريخ
سرزمينمان
كاوش می
نموديم ، به تكرار
اشتباهات
گذشته تن نمی
داديم. تاريخ
ما مجموعه ای
ست از دوره
های مقطع و
متزلزل و قابل
درك است اگر
در چنين شرايط
تاريخی رشد فرهنگی
يا متوقف شده
باشد و يا اينكه
بسيار كند
بوده باشد ،
كه بوده .
در
هنر های
نمايشی
سرزمين ما ، از نقالی
گرفته تا
نمايشهای
عروسكی ، از
تعزيه گرفته تا
معركه ، نه
تنها رشدی رخ
نداد، بلكه
اغلب آنان نيز
بر اثر
ممنوعيتهای
تاريخی از
ميان رفت و
اگر كسانی نيز
در اينجا و
آنجا در تجديد
حيات و ادامه
ی بقای آنها
تلاش كردند ،
صدايشان در
نطفه خفه شد .
از آنجا كه به
دلايل ذكر شده
، هنر تئاتر با
زندگی ملت ما
نتوانسته در
هم بياميزد و
نياز به وجود
اين حرفه چون
نان شب ضروری
احساس نمی شود
،ادامه ی حيات
اين حرفه به
عاشقانی از
جان و مال
گذشته نياز
دارد . از سوی
ديگر عشق به
تنهايی گره
گشا نيست ،
اگر دانش و
خود آگاهی بر
آن افزوده
نشود ... و دانش
بمعنی دانسته های
مطلق و غير
قابل
تغيیرنيست ، بلكه يعنی
هر روز كاويدن
و خواندن و
ديدن و ميدان
ديد وسيع پيدا
كردن و باز
بودن برای هر
حرف ، ايده و
انديشه و فرمی
از زندگی و
رسيدن عملی به
اين حرف دكارت
كه "تنها شك
است كه مطلق
است" ، و مگر
برشت كه از تئوری
"تئاتر" آموزشی
به "تئاتر
اپيك"رسيد ،
نبود كه در رو
زهای آخر
زندگی اش به
بخشهايی از
اين تئوريها
شك كرد ؟ مگر
همين برشت
نبود كه با
كشف امكانات
"فاصله گذاری
" در تئاتر شرق
، با نهادن نام
"تئاتر اپيك"
بر آن ، ريشه
های نهادين نمايشی
ما شرقيان را
برای پربارتر
كردن تئاتر
غرب مورد
استفاده
قرارداد؟ ما
چه كرديم؟ ما
كه در دوران
كوتاه انقلاب
مشروطه با
محصولات ادبی
و نمايشی غرب
آشنا شديم ،
بجای شناخت پيشرفتهای
تئاتر در غرب و
استفاده از
اين شناخت برای
رسيدن به هويت
مستقل نمايشی
خود ، تنها به
بازتوليد و
تقليد از شيوه
های نمايشی
غرب پرداختيم
، كه بدلايل
تاريخی _
اجتماعی در
مراحل ديگری
بود.آن بخش از
ما نيز كه به
اين تقليد تن نداد
، بجای رسيدن
به شناخت و
بكارگيری
شهامت در
پرداخت بی
پرده ی آثار
نمايشی اش ،
بيش از پيش در
لاك خود فرو
رفت و بجای پی
گيری علمی
امكانات
اجرايی ، به
يك لج ابدی با
فرآورده های
نمايشی غرب
دست زد .
ناگفته
نماند كه
تعداد انگشت
شماری از اين
قاعده مستثنی
هستند ، كه
تئاتر ما تا
ابد مديون تلاشهای
جدی و غير
قابل انكار
آنان خواهد
ماند . آنچه
گفتيم در مورد
جو حاكم است
كه نتيجه اش
يا بازسای
شخصيتهای
نمايشی پاپيون
به گردن و پيپ
به دست بود كه
بر صحنه ی تئاتر
با مشكلات
"شيك" جامعه ی
غرب در گير
بودند و يا
اهالی فلان
روستا كه پا در گيوه
و قليان بدست
با يكديگر به
درد دل مشغول
بودند و با
زندگی عينی تماشاگر
خود ارتباط
چندانی
نداشتند ، و
يا اينكه با
فی البداهه
گويی بر صحنه
های "تئاتر لاله
زار" به تشديد
جو "تخمه
شكنی" و "بی
خيالی" ياری
می رساندند و
به ماندگار
شدن واؤه ی
"مطرب" كمك می
كردند.
زندگی
اكنونی ما در تبعيد،
يعنی زندگی در
مكانی كه
داوطلبانه بدان
قدم نگذاشته
ايم با همه ی
دشواريهايش ،
ميتواند جوانب
مثبتی نيز
داشته باشد .
ما امكان
"شناخت" و زير
پا گذاشتن
"ممنوعيتهای
تاريخی" را
داريم و چه
بسا اگر بجای
خشمگين شدن از
هر تجربه ی
جديد در تئاتر
، اين تلاشها
را با
ديد بازتری
بنگريم وبرای
آزادی
در هنر
احترام
بيشتری قائل
شويم ، قدم
اول را برداشته
ايم . هر تجربه
ی جديدی
الزاما موفق
نيست ، ولی
قدمی در رسيدن
به يك تعريف
جهانی از تئاتر
بعنوان علمی
كه پيوسته در
حال جستجو و
كشف فرمولهای
ديگر است . با
مهجور خواستن
اين حرفه كمكی
به پيشرفت آن
نكرده ايم .
اگر حرفهايی برای
گفتن داريم كه
به انسان
امروزی مربوط
شوند، مطمئن
باشيم كه با
توسل به
فرمهای قرن
هيجدهی
تئاتر نمی
توانيم آنها
را بيان كنيم . انديشه
ی نو بدون
رسيدن به شيوه
های انتقالی قابل
لمس برای
انسان امروزی
عملی نمی شود
و در جازدن به
پيشرفت علم
كمكی نمی
نواند بكند . تنها
برسميت
شناختن
همسايگی
"علم" و "هنر"
است كه ما را
بسوی هدف
رهنمون می
سازد و علم
يعنی مقابله
با ايستايی .
هر قدمی برای
تسخير و تسلط
بر علم به
پيروزی "جوهر
انسانی" وجود
انسان نزديك
می كند. حفط
روحيه ی
اعتراضی در
تئاتر تنها از
طريق شكستن
عادتهای
"تصويری" و"
زبانی" ممكن
است . خودمان
را گول
نزنيم. تئاتر
با مسخرگی و
دل خوش ساختن
مردم
به بهانه ی
بدست آوردن
پايگاه "مردمی"
در دراز مدت
به جايی نمی
رسد . پايگاه
مردمی را تنها
زمانی می
توانيم پيدا
كنيم كه لااقل
در صحنه برای
"تغيیر"
احترام قايل
شويم . بيان هر
انديشه ای پيش
از هر چيز
محتاج "شناخت"
و
"خلاقيت"است .
تئاتر مجموعه
ايست از
"انديشه" ،
"زبان"،
"بازی"،
"ريتم"،
"رنگ"، "صدا" ...
و بهمين دليل
نيز بر خلاف
تصور بسياری ،
حرفه ای بسيار
مشكل و طاقت
فرساست . مردم
را احمق تصور نكنيم
. به
تماشاگرانمان
احترام
بگداريم تا شايسته
ی احترام
باشيم .
|