با بدن
انديشيدن
گفتگو با
رابرت ويلسون
(چاپ
شده در كتاب
نمايش ٣ ، ١٩٩٨،
كلن)

نوشته ي :
هلم
كلر
برگردان: نيلوفر
بيضايی
رابرت
ويلسون ،
متولد ٤ اكتبر ١٩٤١
در تگزاس است.
پدرش وكيل و
مادرش رقصنده
بود . ويلسون در
كودكی دچار
نوعی عقب
ماندگی زبانی
بود . خانم
„بيردهوفمن“
كه خود رقصنده
بود ، در هفده
سالگی
به او كمك
كرد تا بر اين
بيماری غلبه
كند . او
اولين درسهای
خود را در
مدرسه ی تئاتر
برای كودكان
در زادگاهش
فرا گرفت .
ويلسون
در جوانی پس
از به پايان
رساندن تحصيل در
رشته ی „
اقتصاد صنعتی
„ ، در رشته ی
„معمار داخلی „ ثبت
نام كرد و
شديدا تحت
تاثير اين
رشته قرار گرفت
. او در دوره ی
دانشجويی اش
، در
پروؤه های
مختلف تئاتری
نيز شركت می
كرد . او در ضمن بعنو
ان
معلم كودكان
عقب مانده نيز
كار می كرد .
ويلسون اولين
گروه تئاتری را
كه در سال ١٩٦٨
تشكيل داد را
مدرسه ی بيرد
هوفمن نام
نهاد . ويلسون
يكی از
پركارترين و
جهانی ترين
كارگردانهای
تئاتر معاصر
است . پروؤه
های او در
اكثر كشورهای
جهان به زبان
همان كشورها
كار شده و
بروی صحنه
رفته است .
(نمايش „ كا
ماونتين „ را
در سال ١٩٧٢ در
شيراز به اجرا
در آورد . مدت
زمان اين
نمايش ٧ روز - بدون
تنفس - بوده
است . )
يكی از ويؤگی
های مهم او
اينست كه
علاوه بر
كارگردانی ،
طراحی صحنه و
نور
نمايشهايش را
نيز خودش
انجام می دهد .
از همكاران
مهم او در طول
فعاليتهايش
می توان از فيليپ
گلاس (
آهنگساز ) ،
سوزان زونتاگ
(نويسنده ) و
هاينر مولر (
نمايشنامه
نويس ) نام برد .
معروف ترين
آثار نمايشی
او عبارتند از
: „ نامه های
ملكه
ويكتوريا ( ١٩٧٤ ) „
اينشتاين در
ساحل „ (١٩٧٦ ) ، „ صبح
يك روز زيبا
„با بازی خانم جسی
نورمن ،١٩٨٢) ، „
جنگهای داخلی
„ ( ١٩٨٤ ) ، „ هملت
ماشين „ از هاينر
مولر ، (١٩٨٦ )،
„پارسيفال „ ( ١٩٩١ ) ، „
بيماريی كه
نامش مرگ بود „
(١٩٩١) ، „ آليس در
تختخواب „ ( به
نوشته ی سوزان
زونتاگ ، ١٩٩٣ ) ، „
اورلاندو „ ( با بازی
ايزابل هوپرت
، ١٩٩٣ ) ، „ هانيو/
هاگورومو „ ( بر
اساس نوشته ی
يوكيو می شيما
، ١٩٩٤ ) ، „ به زير
سايه ی اين
صخره ی سرخ
بيا ! „ ( از تی. اس.
اليوت ، ١٩٩٤ ) ، „
هاملت ، يك
مونولوگ „ ( ١٩٩٥ ) ، „
برف در مزا ،
پرتره ی مارتا
گراهام „ ( ١٩٩٥ ) ، „ سه
راهب در سه پرده
„ ( ١٩٩٦ ) .
در
ضمن ويلسون
مجسمه ساز و
طراح در
هنرهای تجسمی
نيز هست و تا
بحال بيش از ٦٠
نمايشگاه از
آثار او در
جهان برگزار
شده است
كلر : وقتی
نمايشهای
كارگردانی
شده از سوی
ديگران را می
بينيد ، چه
عنصری
را در اين
كارها بيشتر
دنبال می كنيد
؟
ويلسون : برای
من معماری
(آرشيتكتور )
طرحها ی فضا
سازی شده
جالبند . برای
من چگونگی
استفاده از
فضای صحنه ،
تعيین كننده
است . عامل
پرارزش ديگر برای من
زمانی ست كه
ببينم در كاری
تلاش برای بدست
آوردن يك
دستور زبان
شخصی در حركات
، در نورپردازی
و در استفاده
از صدا وجود
دارد . من هميشه
مجذوب آن دسته
از آثار
نمايشی بوده
ام كه امضای
شخصی و غير
قابل تعويض
آفريننده شان
قابل مشاهده
است . برای من
نوعی از تئاتر جالب
است كه تحليل
نمی كند ،
بلكه سلسله
روابطی را در
اختيار ما
قرار می دهد ،
تا بعد رهايشان
كند . من نوعی
حفظ فاصله با
„احساسات „ را
در تئاتر بر
شيوه های ديگر
ترجيح می دهم .
من احساسات و
عكس العمل های
بالقصد „در
سطح نگاه داشته
شده“ را بيشتر
از“ حسهای
بيرون ريخته
شده „ برای
تماشاگر می
پسندم .
كلر :
شما با
تماشاگر هم
بنوعی فاصله
تان را حفظ می
كنيد
ويلسون
: من در كارم
اين فاصله را
حفظ می كنم تا برای
تماشاگر
امكان فكر
كردن بوجود
بياورم . من
ايده ها ،
نشانه ها ، حس
ها و شيوه های
اجرايی مختلف
را به تماشاگر
عرضه می كنم .
ولی اين فاصله
گذاری
مرا ياری می
دهد تا صرفا
به آنچه „می
گويیم“ يا
„انجام می
دهيم „، پايبند
نمانم . من
بهيچوجه قصد
ندارم چيزی را
به تماشاگر
تحميل كنم .
تحليل كار
تماشاگر است ،
نه وظيفه ی
كارگردان ،
بازيگر يا
نويسنده . در تئاتر
فرمال ( شكل
گرا ی) من ،
تشريح تنها
كار تماشاگر
است .
كلر : تئاتر
فرمال ( شكل
گرا ) را چگونه
تعريف می كنيد
؟
ويلسون : تئاتر
فرم گرا از
آغاز پذيرفته
است كه „صحنه „
يك فضای
واقعی نيست .
يك اثر در اين
فضا بر اساس نوعی „كار
يدی „
شكل
می گيرد
كه سيستم
مصنوعی آن در
عمل يك بعد
مكانيكی می
يابد . تئاتر
فرم گرا در
حين اينكه می
تواند
اكتسابی باشد
، آموختنی
نيست ، چرا كه
پيوسته در يك
پروسه ی
تكاملی قرار
دارد . مثل
پرنده ای می
ماند كه از
شاخه ی درختی
كه بر آن
ايستاده به بی
انتهايی
كهكشان خيره
شده باشد ،
اين بی
انتهايی در
ذهن او گسترده
تر می شود و در
عين حال وی را
بسوی شناخت
ساختمان زمانی
و مكانی اش
رهنمون می
سازد . تئاتر
شكل گرا به
همان اندازه
كه می تواند
„منطق گرا“
باشد ، بايد
توانايی „حس
گرا „ بودن را
دارا باشد .
بعبارت ديگر
نيازمند حضور
يك تعادل ميان
درون و برون
است . نوعی
آگاهی
برای آنچه در
يك فضای درونی
می بينيم يا
می شنويم ، و آنچه
در يك فضای
بيرونی به سمع
و بصر ما می
رسد . اين
شناخت تنها
راه رسيدن به
يك آزادی
مشروط است .
كلر : تئاتر رئاليستی
(واقع گرا ) تلاش می
كند تا ما را
از طريق آموزش
به سوی رهايی
رهنمون سازد .
ويلسون : در
تئاتر رئاليستی
تلاش می شود
كه تمامی
اتفاقات صحنه
ای تا حد ممكن
طبيعی بنظر
برسد . در اين
نوع تئاتر بنوعی
تلاش
می
شود تا مضمون
موقعيتها از
پيش توسط
مجموعه ای از
اشارات تعين
يابد . برای من
، اما ، برخورد
روانشناسانه
و احساسات
توليد شده
توسط آن ، ريشه
ای دروغين
دارد و واقعی
نيست ، بلكه
بيشتر سر هم
بندی شده و
اجباری است .
فرماليسم
در اين رابطه
كمی صادق تر
عمل می كند .
خطر تئاتر
روانشناسانه -
ناتوراليستی
در اينجا نهفته كه به
نوعی „بی مغزی „
متمايل است . در
حاليكه فكر
كردن تنها در“
سر“ و با „عقل „
انجام نمی شود
، بلكه يك
تجربه ی
فيزيكی نيز
هست .
انديشيدن
تنها در صورت
ايجاد تعادل
ميان روح و
بدن است كه به
انجام می رسد .
عمل
روانشناسانه
فقط زمانی می
تواند كاربرد
داشته باشد
،كه در حد يك فكر مجرد
، كه نتيجه اش
تنها به بن
بست رسيدن است
، تنزل نكند .
كلر : آيا
تئاتر شما در
باله ريشه
دارد ؟
ويلسون
:
وقتی به
نيويورك آمدم
، قبل از هر
كاری به تئاتر
برادوی رفتم و
از آن خوشم
نيامد. بعد به
اپرا رفتم كه
آن هم مرا
چندان به خود
جذب نكرد . بعد
كارهای „ جرج
بالانشين „ و
همچنين „ مرس
كانينگ هام „ و „ جان
كيج „ را ديدم اين كارها
بدليل تركيب كلاسيك
شان مرا به
خود جلب كردند
. فرم گرايی موجود
در آنها مرا
به خود جذب
كرد ، از
اينكه می ديدم
رقصندگان
برای خود می
رقصند و نه
برای تماشاگر
، لذت بردم .
حركت و انعطاف
بدنشان بر روی
صحنه فوق
العاده بود .
اين تجربه
چشمان من را باز
كرد ، چرا كه
همزمان به شنيدن
و ديدن وادارم
می كرد . در
اپرا
نتوانستم بشنوم
، چرا كه مصور
ساختن موسيقی
در آن آنچنان منحرف
كننده بود كه
بايد چشمانم
را می بستم تا
بتوانم بشنوم.
همين حال را
در برادوی نيز
داشتم .
كلر : هنرهای
تجسمی تا چه
حد در كار شما
به تئاتر نزديك
می شوند ؟
ويلسون
: آنها موازی
با يكديگر پيش می
روند ، بدون
اينكه تبديل
به نقاشی شوند
: طرحهای من و
كارها ی
نمايشی ام از
يكديگر مجزا
هستند . يك
صندلی صرفا يك
صندلی ست . ولی
از همين صندلی
می تواند در
يك
تئاتر
استفاده شود
و در عين حال
بطور جداگانه
بعنوان يك
مجسمه در
هنرهای تجسمی
. يك شی ء ، كه
خارج از صحنه
قرار دارد ،
می تواند در
يك ارتباط
مشخص و
با يك هدف
مشخص در صحنه
ی نمايش مورد
استفاده واقع
شود. همين شی ء
اما در هر حال
ضرورت وجودی
خود را در
ارتباط با
خودش نيز دارد
. طرحهای بر
روی كاغذ آمده
، الزاما در
جهت ملموس
ساختن فضای
صحنه ضرورت
وجودی نمی
يابند .
يك فضای سه
يعدی در تئاتر
كاربرد كاملا
متفاوتی با
مثلا يك فضای
دوبعدی بر روی
كاغذ دارد . : نورش
فرق می كند ، خطوطش
فرق می كند .
خيلی احمقانه
می شد ، اگر می
خواستم هر
قابليت تصويری
را كه روی
صحنه می خواهم
عملی كنم ، بر روی
كاغذ بياورم . اين
امری غير ممكن
است . بايد روش
ديگری پيدا
كرد ، چرا كه
اين دو وسيله
با يكديگر
متفاوتند . در
هنر هر شی يی
قوانين خاص خودش
را دارد.
|