حقوق زن
در ايران،
مسئله صرفا
فرهنگی يا
صرفا سياسی
( چاپ شده
در“ نشريه
مهرگان“، آمريكا)

نيلوفر
بيضايی
واژه ی “
فمينيسم“ در
قرن نوزدهم در
اروپا شكل
گرفت و از آن
زمان هر كجا
تلاشهای زنان
برای احقاق
حقوق آشكار و
گسترده شد،
اين واژه مورد
استفاده قرار گرفت.
در طی اين
سالها در
اروپا و
كشورهای غربی
، تحليل و
پرداخت
تئوريك مسئله
ی زن ، در جوامع
آكادميك و
دانشگاهها
راه باز كرده
است و هم
بصورت رشته ی
دانشگاهی و هم
در چارچوب
رشته های علوم
انسانی ،
بعنوان يك جزء
جدانشدنی نقد اجتماعی،
ادبی ، هنری و
سياسی مورد استفاده
قرار می گيرد.
تاريخ
تحقيق در باب
مسئله ی زنان
و جنسيت بدان
معنا كه امروز
فهميده می
شود، به دهه ی
شصت بازمی
گردد. حتی در
همان يادداشت
نوشته های
اوليه ی زنان
فمينيست می
توان دريافت
كه اساس
تحليلها و
مبانی انديشه
ی نويسندگان
را تركيبی از
تمايل به بررسی
علمی و بازتاب
عمل سياسی يا
فعاليتهای
عملی تشكيل می
داد.
اصولا در
تئوری
فمينيستی ،
تحليل علمی از
فعاليت عملی
سياسی جدايی
ناپذير است.
از دهه ی
هفتاد تا به
امروز، اين
جدايی
ناپذيری در
كليه ی
فراموضوعاتی
كه توسط
فمينيستها
مطرح شده ، مد
نظر بوده است.
موضوع فمينيستها
در دهه ی
هفتاد هم در
عرصه علمی و هم
در عرصه ی
عملی ، طرح
خواست گشايش
مفهوم فعاليت
اجتماعی و
فراتر ديدن آن
از “شاغل بودن“
و تعميم آن به
كليه ی
فعاليتهای
زنان در عرصه
های گوناگون
از يكسو و
همچنين بحث
نقش
پدرسالاری در
تربيت زنان در
نقشی كه تحكم
بخش اين
ساختار است،
سخن می رفت. در
دهه ی هشتاد
بحث “برابری“ و
“تفاوت“ و
بررسی اين دو
واژه در عرصه ی
علمی و عملی
مطرح بود. در
دهه ی نود بحث
تغيير ساختاری
و موضوع
دوقطبی بودن
فعاليتهای
زنان در دو
بخش اجتماعی و
فرهنگی مورد
بحث قرار گرفت.
هر
چه مباحث و
مباحثات علمی
و عملی
فمينيستها
فراتر رفت و
ابعاد جهانی
تر به خود
گرفت، يك نكته
ی اساسی مشخص
تر شد و آن
تفاوت ميان
شرايط
اجتماعی ،
سياسی و تاريخی
حاكم بر هر يك
از جوامع و در
نتيجه ی آن
تفاوت ميان
الويتهای
مبارزاتی و
تئوريك در هر
كشور و منطقه
از جهان.
بعبارت ديگر
در حاليكه
خواسته و هدف
نهايی تمامی
فمينيستها در
جهان (خواست
جهانشمول) ،
دستيابی به
برابری كامل
حقوقی ،
اجتماعی ،
سياسی ،
فرهنگی و اقتصادی
است، شرايط
تاريخی ،
اجتماعی و
سياسی كشورها
و همچنين شيوه
های
فمينيستها و
الويتهای مبارزاتی
آنها بهمان
نسبت متفاوت
است.
“تئوری
فمينيستی“ در
جهان غرب
توانسته است
به تمامی عرصه
ها و بخصوص در
عرصه ی نقد و
باز بطور اخص
به علوم
انسانی و
اجتماعی راه
يابد .
معنای تئوری
فمينيستی اين
نيست كه تنها
يك طريقه ی
تحليل بعنوان
مدل تحليلی
برای همه تعيين
می شود، اما
يك نقطه ی
اشتراك ميان
تئوريسينهای
فمينيست در
جهان وجود
دارد و آن تحليل
بر مبنای
ارتباط
جنسيتی است.
در عين حال هر كس
كه به موضوع
جنسيت
بپردازد ،
الزاما نگاه فمنينيستی
ندارد. چرا كه
يكسری اصول و
سنتهای تئوريك
مشترك وجود
دارند كه
مبنای
نقد فمينيستی
قرار می گيرد.
با
دو سوال
برخورد می
كنيم:
پرسش اول- كدام
گره های
اجتماعی وجود
تبعيض و
برخورد تبعيض
آميز ميان
زنان و مردان
را ممكن می
سازند .
پرسش دوم-
معنای تفاوت
موقعيت
اجتماعی ميان
خود زنان كدام
است؟
منظور از
واژه ی “ تفاوت
اجتماعی“ در
چند لايه مورد
بحث قرار می
گيرد: از يكسو
وجود تبعيض
ساختاری ، از
جمله تفاوت
ميزان دستيابی
به امكانات
مالی و رفاهی
و همچنين
امكان حضور و
تاثير گذاری در
ساختار سياسی
و از سوی ديگر
نگاه تبعيض
آميز و منفی
به حضور زنان در
عرصه های
گوناگون است .
جنسيت، طبقه،
وابستگی
قومی، رنگ
پوست در اروپا
نمونه هايی از
تقسيم بندی
كاتگوريك
تفاوت
اجتماعی است
كه مسلما در
جوامع
گوناگون بسته
به ميزان
اهميت هر يك ،
الويتهای
گوناگون می
يابند.
با
توجه به اينكه
مباحث نظری
فمينيستی در
كشورهای غربی
با ساختارهای
سياسی دمكراتيك شكل
گرفته و با در
نظر گرفتن اين
نكته كه در
تمامی اين جوامع
اصل برابری
انسانها صرف
نظر از جنسيت،
تعلق قومی،
دينی، نژادی ،
قانونا
برسميت
شناخته شده
است، تمامی
بحثها در مورد
موضوع در يك
فضای باز و
آزاد و فارغ
از هر گونه
مميزی رسمی و
غير رسمی
انجام گرفته
است و بهمين
دليل توانسته در
طول اين سالها
هم تاثيرات
اجتماعی بگذارد
و هم اينكه
بنا بر
مقتضيات زمان
گسترش و تعمق
يابد. با
اينهمه
تئوريهای
فمينيستی اين
كشورها تنها
در ابعاد
اجتماعی و
فرهنگی محدود
نمانده است،
بلكه در عرصه
ی سياسی نيز
مطالبات خود
را برجسته
ساخته و بر
حضور گستره تر زنان در
مقامات كليدی
و سرنوشت ساز
تصميم گيری در
قدرت سياسی
تاكيد داشته
است.
حال ببينيم
كه در ايران
اين مسير چگونه
آغاز شده و
راه به كجا
خواهد برد.
مبارزات زنان
ايرانی در پی
احقاق حقوق
خويش ، مسيری
است كه بيش از
يك قرن پيش
آغاز شده و
ضرورت آن
امروز بيش از
هر زمان ديگر
به چشم می
خورد. نگاه تبعيض
آميز به زنان
در كشور ما
قدمت تاريخی
دارد. بلحاظ
تاريخی در
كشور ما
همواره جنگ و
كارزار جنگی
جريان داشته
كه اين هر دو
اموری كاملا مردانه
است و بلحاظ
اجتماعی ،
فرهنگی و
تربيتی ، جای
زنان در خانه
بوده است و
وظيفه ی اصلی
آنها رسيدگی
به امور خانه
، زاييدن و تربيت
فرزند و از
خودگذشتگی
برای خانواده
تعريف شده
است. اصولا در
تفكر ايرانی
زن تحت تملك
مرد قرار دارد
و از اين منظر
توانايی
تصميم گيری و
تعيين سرنوشت
خويش از او
دريغ شده است. فرهنگ
استبداد زده
در محيط
آموزشی و
تربيتی نيز بر
حسب تقسيم
افراد به
“فرادست“ و “فرودست“
عمل می كند.
ملموس ترين
دوران تاريخی
نقض آشكار
حقوق زنان ، دورانی
است كه ما در
آن زندگی می
كنيم و از
زمان به قدرت
رسيدن حكومت
اسلامی آغاز
شده است.
انقلابی رخ
داد كه از
يكسو نتيجه
نارضايتی
عمومی از فقر
اقتصادی و
فشار استبداد
بوده است و از
سوی ديگر در
نتيجه ی فرهنگ
جا افتاده ی
“مقصر
ديگرانند“ ، با
تمام مظاهر
زندگی و تفكر
غربی به
مقابله برخاست
، چرا كه قدمت
تاريخی و ريشه
دار فرهنگ قبيله
ای و سنتی در
ميان عامه ی
مردم بسيار
طولانی تر و
عميق تر از
تصويری بود كه
بسياری از ظواهر
“مدرن“ جامعه ی
ايران در می
يافتند. در
نتيجه ی
انقلاب ٥٧ آن
نيرويی به
قدرت سياسی
رسيد كه
بارزترين مشخصه
های اين فرهنگ
سنت زده و ضد
ترقی را نمايندگی
می كرد و در
مخالفت با حق
حضور زنان در
اجتماع
بيشترين
مخالفتها را
بخصوص در صد
ساله ی اخير
از خود نشان
داده بود.
هيچ تحول
اجتماعی ، چه
رو به جلو
داشته باشد
وچه رو به
عقب، بيكباره
و بدون زمينه
و اتفاقی شكل
نمی گيرد.
اينكه در زمان
آن تحول، كمتر
كسی به “چرايی“
و “چگونگی“ آن
پديده فكر می
كند، دليل بر
غير “منطقی“
بودن آن پديده
( البته منطقی
منطبق با سطح
فكری جامعه) ،
نيست. انقلاب ٥٧
نيز از اين قاعده
مستثنی نيست.
پيشزمينه
های تاريخی
انقلاب ٥٧ در
دوران انقلاب
مشروطه ايجاد
شده بود.
انقلاب
مشروطه كه
پايه گذاران
فكری اش،
آزاديخواهان
و ترقی طلبانی
بودند آشنا به
تاريخ و فرهنگ
غرب ( اين
آشنايی البته
نسبی بود) ،
آگاه ازتاثيرات
جهانی
انقلاب
فرانسه و اعلاميه
جهانی حقوق
بشر، آگاه به ضرورت
وجود آزادی و
قانون و
همچنين ضرورت
وجود حكومتی ناشی
از قوای ملت ،
با وجود
خواسته های
ترقيخواهانه
نتوانست به
پيروزی نهايی
دست يابد. دستگاه
روحانيت شيعه
كه مخالف تك
تك خواسته های
نامبرده بود و
هر خواسته ای
را كه فراتر
از چارچوب
قوانين شريعت
می رفت، تحت
عنوان “بدعت“
تكفير می كرد
و همچنين
خواهان اجرای
بی چون و چرای
اصول شريعت
بود ، همچنين
جناح ارتجاعی
و استبدادی
دربار، دو سد
جدی در مقابل
پيشروی خواسته
های انقلاب
مشروطه بودند.
مسئله ی حقوق
زن ، در اين
دوره برای
نخستين بار و
بصورت علنی و
شفاف توسط
آزاديخواهان
و زنان آگاه طرح
شد و با
مخالفت شديد
روحانيت
مواجه شد. از آن
زميان تا
انقلاب ٥٧ ،
نيروهای
مذهبی و
روحانيت يكی
از دلايل اصلی
مخالفت خود با
نظام پادشاهی
را بارها و
بارها “بی
بندوباری“ و
حضور اجتماعی
زنان اعلام
كرده بودند.
از همان
دوران
تناقض جدی و
آشكار ملت
ايران ميان
شوق به آزادی
و اعتقاد به
خرافه و سنت
زدگی ديرين،
ميان ميل به
پيشرفت از
يكسو و مقاومت
درونی در
مقابل هر
پديده ی نو از
سوی ديگر، يك نوع
دوپارگی
شخصيتی در
مشخصه های ملی
ايرانيان
پديد آورده
بود.
حكومت
اسلامی نتيجه
ی غلبه ی آن
پاره ی سنت
گرا وضد تجدد
جامعه ی ايران
بود. دستگاه
مذهبی بدون
پايگاه عميق
اجتماعی و
حاميان
بيشمار ، بدون
حضور
نيروهايی كه
در ظاهر
روشنفكر و در
باطن شديدا
خرافه پرست و
يكسونگرند،
نمی توانست
بقدرت برسد.
يكی از اولين قشرهای
اجتماعی كه
آماج حمله های
حكومت اسلامی
قرار گرفت ،
زنان ايران
بودند. حذف زنان
از عرصه های
اجتماعی ،
دخالت در حريم
شخصی ترين
حيطه های حيات
اجتماعی زنان
، از تعيين
نوع پوشش
گرفته تا
تببين مدل “زن
مسلمان“ بعنوان
يك الگو كه
تمامی زنان
ملزم به پيروی
از آنند، زدن
برچسب های
اخلاقی و
پيروی از
ارزشگذاريهای
ايدئوئولوژيك
در تعيين موقعيت
زنان ، وضع
قوانين مدنی و
قضايی كه از
زنان موجوداتی
درجه دو، ناقص
العقل و
ناصالح در تشخيص
سره از ناسره
، اينها همه و
همه تنها نمودی
از ابعاد
گسترده ی ستمی
است كه حكومت
برآمده از
انقلاب
اسلامی بر
زنان ايران
روا داشته
است.
با
اينهمه
مقاومت زنان
ايران نيز در
مقابل بايد و
نبايدهای
ايدئولوژيك
حكومتی ، امری
كم سابقه در
گستردگی
ابعاد است كه
بهيچوجه نمی
بايست ناديده
گرفته شود.
فاجعه ی
ديگری كه در
دهه ی اخير در
ميان پاره ای
از
“روشنفكران“
ايرانی شكل
گرفته است ،
تئوری نسبی
گرايی فرهنگی
است كه بر طبق
آن بايد هر
پديده را با
در نظر گرفتن
“باورهای دينی
اكثريت“ مورد
بررسی قرار
داد. اين
تئوری كه
دامنه ی مبلغين
آن از بخشهای
حكومتگر و
جناح موسوم به
“دوم خرداد“
آغاز می شود و
به بخشهايی از
نيروهای “روشنفكری“
و حتی (به اسم)
“سكولار“ نيز
گسترش می
يابد، بجای
جهانشمول
ديدن اصول و
پرنسيبهايی
كه به حقوق
بشر، مسئله زن
و آزاديهای
سياسی و فردی
بازمی گردد،
با ارائه ی
مدلهای خارج
از حوزه های جهانی،
قصد در حفظ
يكسری مبانی
ارزشی و
ايدئولوژيك
دارند كه با
خواسته های زن
ايرانی امروز
كه نگاهش بسوی
فردايی آزاد
است و برسر
حقوق خود راضی
به معامله
نيست، تناقض
فاحش دارد.
بسياری از
وابستگان اين
طيف تلاش می كنند
تا گرايشات ضد
زن و ناقض
حقوق زنان در
ايران را
پديده ای صرفا
فرهنگی
ارزيابی كنند
و در اين حد
تقليل دهند كه
رعايت حقوق
زنان تنها در
صورت تحولات
فرهنگی امكان
پذير است. شكی
در اين امر
نيست كه ريشه
های تاريخی-
فرهنگی در
جامعه ايران
تقويت كننده ی
نگاه ضد زن
بوده است، اما
در جامعه ای كه
ساختار فكری
حكومت و در
نتيجه قوانين
وضع شده توسط
آن حكومت بجای
ايجاد
محدوديت در
كار ناقضين
حقوق زن ،
ميدان عمل و
ابراز خشونت
را برای
پايمال كردن
حقوق زنان
گسترده تر از
هر زمان كرده
است، در جايی
كه خود قانون
و قانونگزار
نقش زورگو را
بر عهده گرفته
و ادعای
قيموميت زنان
را دارد، در
كشوری كه كل
سيستم آموزشی
از مدارس
گرفته تا
دانشگاهها از
رشته های علوم
انسانی گرفته
تا علوم طبيعی
، زن بعنوان
موجود درجه دو
و در نقش معين
و از پيش
تعيين شده ی
“مادر“ و “همسر“
تعريف می شود
، در سرزمينی
كه زنان از
امكان تشكيل
نهادهای مستقل
و ابراز بدون
هراس نظرات و
ديدگاههای
خود بی
بهره اند ،
كجا امكان رشد
فرهنگی و اجتماعی
بطور واقعی
وجود دارد. زن
در نگاه سيستم
حكومتی و
قانونگزاری
فعلی ، يك
“ابزار جنسی“
است كه می
بايست تحت
كنترل قيم
باشد. بهمين
دلايلی كه
بدان اشاره
شد، در كشوری
مثل ايران ،
جنبش زنان و
بررسی تئوريك
مسئله ی زن ،
بدون برخورد
جدی با قدرت
سياسی ، بدون
طرح مطالبات روشن
سياسی و
اجتماعی نمی
تواند قدمی به
خواسته های
خود نزديك
شود.
مبارزه
فرهنگی صرف در
كشوری با
ساختار سياسی
كاملا غير
دمكراتيك و
حكومتی
ايدئولوژيك
كه زنان را
يكی از
آماجهای اصلی
حمله قرار
داده است،
امری است نصفه
و نيمه و بی
نتيجه.
زنان ايران
تا زمانی كه
حكومتی با ساختار
ضد دمكراتيك
بر ايران حكم
می راند، نمی
توانند بلحاظ
فرهنگی و
هويتی از
اعتماد بنفس
كافی
برخوردار باشند. زن
آفريده نشده
تا در خدمت
مرد باشد،
آفريده نشده
تا طبق قوانين
نوشته و
نانوشته ، به
همسری كسی در
ايد ، مادر
كسانی باشد،
تمام عمر خود
را وقف ديگران
كند و از دنيا
برود، بلكه زن
انسانی است كه
می تواند
آزادانه راه
زندگی خود را
بجويد و
بيابد، می
تواند استقلال
مالی و معنوی
داشته باشد،
می تواند به
انتخاب
ازدواج كند يا
نكند، نمی
بايست منتظر
تاييد يا
تكذيب كسی
باشد، می
تواند به قدرت
سياسی برسد،
می تواند يك
مادر بماند ،
می تواند يك
انديشمند
درخشان باشد،
می تواند يك
سياستمدار
برجسته باشد و
خلاصه می
تواند و می
بايست بدون
هيچ هراسی
امكان تصميم
گيری در مورد
سرنوشت خويش
داشته باشد .
درونی شدن
چنين دركی از
حضور زن در
اجتماع
در حين اينكه
حدی از رشد
فرهنگی و وجود
پيشزمينه های
تربيتی –
آموزشی
می طلبد ، به
وجود يك بستره
ی مناسب
اجتماعی و
امكان رشد در
امنيت و بدون
هراس و همچنين
پشتيبانی
قانونی
نيازمند است.
زنان ايران با
خواسته های
ترقيخواهانه
و آزاديخواهانه
ی خود در
برابر حكومتی
قرار دارند كه
خواهان حفظ
مناسبات قرون
وسطايی است.
در اين مسير
زنان ايران از
هر قشر و لايه
ی اجتماعی در يك
صف قرار دارند
و اين صفوف می
بايست گسترده تر
و فشرده تر
شود .
١٤
دسامبر ٢٠٠٣
|