مقالات اجتماعی و سياسی

 
 

تهديد ناموس ملی !

 (چاپ ناقص در كيهان لندن ، و چاپ كامل در نيمروز، آوريل ٢٠٠٠)

PDF نسخه

 نيلوفر بيضايی 

"ابلها مردا ، عدوی تو نيستم من ، انكار توام !" (احمد شاملو )

 

 پس از برگزاری سمينار برلين ، بسياری در موافقت و تعدادی در مخالفت با برگزاری اين سمينار نظراتشان را نوشتند و حتما باز خواهند نوشت . آنچه برای نويسنده ی اين سطور جالب توجه است ، توافق نظر اكثريت نويسندگان ، چه موافق و چه مخالف بر سر تكفير عريان شدن يك زن كه بصورت منفرد و در اعتراض به اجباری بودن حجاب در ايران انجام شد ، می باشد كه گويی از هر نوع اعتراضی ديگر بيشتر عكس العمل بر انگيخت  . اعتراضات بيشتر از اين دست هستند كه اين عمل موجب ايجاد سوءتفاهم می شود و اين شبهه را ايجاد می كند كه آنان كه آزادی می خواهند ، فی الوقع طالب "بی بند و باری " هستند و می خواهند زنان را لخت كنند !!!  در اينجا من متمدنانه ترين اين دلايل را انتخاب كرده ام و حمله های توهين آميزی را كه چه از سوی موافقين و چه از سوی مخالفين به اين حركت منفرد شد ، در پرانتز می گذارم ( از نسبت دادن وقاحت به اين زن گرفته تا تشبيه او به زهرا خانم ! غافل ازاينكه زهرا خانم دسته های كتك زن را ارگانيزه می كرد و زنی كه در اعتراض ، آنهم با شناخت از اخلاقی بودن افراطی انسان ايرانی از راست راست گرفته تا چپ چپ ، نه تنها به كسی آسيبی نرساند ، بلكه با شهامت تمام ، بدنام شدن و فحش خوردن را به جان خريد تا بدون كلام و شعار اين جامعه مزور را كه از يكسو دم از دمكرات بودن می زند و از سوی ديگر كلامی از اجبار پوشش اسلامی ، يعنی برسميت نشناختن حقوق فردی كه  اولين پايه ی دمكراسی می باشد ،  در جامعه ای كه بسوی مدنيت ! پيش می رود ، سخن نمی گويد را عريان كرد ) و تنها به تشريح اين تهمت كه حركت وی باعث سوءتفاهم می شود ، بسنده می كنم .

جالب اين است كه تمامی اين دوستان زمانی كه قانون اساسی جمهوری اسلامی حجاب را برای تمامی زنان اجباری دانست و آنها را بزور وادار به تن دادن به اين قانون نمود ، اينقدر عصبانی نشدند و نگفتند كه جهان فكر خواهد كرد كه زنان ما همه داوطلبانه چادر بر سر می كنند ... و مگر جهان چنين فكر نكرد و نمی كند و مگر بسيار ی از ايران شناسان غربی مثل آقای پتر شورلاتور نگفتند كه زنان ايرانی داوطلبانه چادر بر سر می كنند . صدای اعتراض اينان آنموقع كجا بود .

هميشه ديگران برای ما تعيین كرده اند كه كی و كجا ، چگونه بايد فكر كنيم و حرف بزنيم . آيا ملاك تشخيص ما در اينكه اعتراض چگونه بايد باشد نيز بايد بر منبای مصلحت انگاريهای روز باشد ؟ اين چگونه اعتراضی است كه حدودش را قوانين اسلامی نوشته و نانوشته تعيین می كنند و يا خبر گزاريهای غربی كه چنين اعتراضی اگر از جامعه ی خودشان بيايد بطور وسيع آنرا در رسانه ها منعكس می كنند ولی اگر از سوی يك "جهان سومی " انجام شود ، ارزش پرداخته شدن را نداشته باشد . آری ، مصلحت امروز ايجاب می كند كه ما بپذيريم كسانی كه به خود حق می دهند برای نحوه ی بودن ، زندگی و پوشش شخصی ما حد تعيین كنند ، دمكرات هستند و هر كس كه به اين نحوه ی اجباری بودن اعتراض كند ، يك غير دمكرات . تزوير ملی ما در اينجا نهفته است كه از سويی همه متفق القول از زنی مثل طاهره قره العين كه كشف حجاب اعتراضی اش در زمان خود و كنار زدن پرده ای كه بعنوان زن تنها از پشت آن با مردان اجازه ی حرف زدن و مباحثه داشت ، با عريان شدن اين بانو در سمينار برلين و در قرن بيست و يكم مترادف بود ، بعنوان زنی شجاع ياد می كنيم ، غافل از اينكه قره العين نيز در زمان خود همين فحشهايی را می بايست تحمل می كرد  كه اين بانو امروز بايد تحمل كند و اينكه در يك قياس زمانی ما همان مردم قرن نوزدهمی باقی مانده ايم و فقط نقاب عوض كرده ايم .

علامه اقبال لاهوری در كتاب جاويد نامه ، يك ديالوگ خيالی با قره العين انجام می دهد كه از او می پرسد :

كم نگاهان فتنه ها انگيختند      بنده ی حق را به دار آويختند

آشكارا بر تو پنهان وجود          باز گو آخر گناه تو چه بود

و از قول قره العين پاسخ می دهد :

از گناه بنده ی صاحب جنون             كائنات تازه ای آيد برون

شوق بی حد پرده ها را بر درد          كهنگی را از تماشا می برد

آخر از دار و رسن گيرد نصيب        بر نگردد زنده از كوی حبيب

جلوه ی او بنگر اندر شهر و دشت      تا نپنداری كه از عالم گذشت

اندرين خلوت چسان گنجيده است        در ضمير عصر خود پوشيده است

 

طاهره قره العين ، فروغ خزاد ، بانو لرتا ...كه هر يك در زمان خود مورد تكفير همين ذهنيت تا ريشه اخلاقی قرار گرفتند و امروز به نيكی از آنان ياد می شود ... و سرانجام بانو ی عريان سمينار برلين (كه عضو هيچ گروه و دسته ای نيست ، بلكه بطور منفرد به اين حركت دست زده و در ضمن يكی از هنرپيشگان خوب و توانای تاتر در خارج از كشور است ) هر يك در زمان خود قربانيان مصلحتهای اجتماعی آن زمان شدند و می شوند  . اما نويسنده ی اين سطور حتی اگر تنها كس باشد ، به نشانه ی احترام در برابر شهامت اين زنان ، سر به نشانه ی احترام فرود می آورد ، چرا كه تاريخ هر چند بی رحم باشد ، نشان داده كه هر چند قدر ت در دست اكثريت بوده باشد ، اما حق با اقليتی است كه به باورهای ناگهانی عمومی شك می كند .

اين حركت منفرد اعتراضی ، همانا اعلام شك به همين باور عمومی بود و غيرمنصفانه خواهد بود اگر آن را در حد يك آكت جنسی! تنزل دهيم . اين حركت ، اعتراضی به پرده های در سر بود كه سرشار از ضد و نقيض است . عكس العملی بود به تن دادن به اجبار از يكسو و سكوت در برابر آن با بهانه های مختلف ، از سوی ديگر .

عريان شدن در چنين جمعی ، يك اكت نمايشی است در اعتراض به پوشيده شدن واقعيت . عريان شدن در تمامی فرهنگها نوعی اشتياق است به رهايی . اينكه كسی يا كسانی اين ميل به رهايی را كه علت وجودی انواع هنر در تمامی نقاط جهان است ، با بر چسب اخلاقی "استريپتيز " و "نمايش بدن " با هدف نفی معنای واقعی اين حركت مخدوش سازند ، مشكل آنان است و تمامی پارادوكسها ی فرهنگی و ملی آنان.  ای كاش ذره ای از اين شهامت را می داشتيم ، ذهنمان را عريان می كرديم ، پرده های پندار را به كناری می زديم ، قدری از اين مصلحت گرايی تاريخی دست بر می داشتيم  .

زمانی كه رابرت ويلسون ، كارگردان تئاتر آمريكايی كه در زمان شاه به جشن و هنر شيراز دعوت شده بود ، همراه با افراد گروهش در اعتراض به وجود سانسور در ايران در مقابل دوربينهای خبرنگاران جهان ، دهان خود را با پارچه های سياه بستند ، يا وقتی در دهه ی ٥٠ مارلون براندو در اعتراض به تحت فشار قرار دادن سرخ پوستان توسط دولت آمريكا از گرفتن جايزه ی اسكار خودداری كرد و به جای او يك زن سرخ پوست بر صحنه ظاهر شد و اين تصميم را اعلام كرد ، زمانی كه فرانسوا تروفو و گدار در فستيوال كان در اعتراض به جنگ ويتنام به يك اكسيون اعتراضی دست زدند و يا دانشجويان معترض در دهه ی شصت كه همين آقای يوشكا فيشر يكی از رهبرانشان بود، در اعتراض به كنسرواتيسم و اخلاقگرايی كاذب نسل پيش از خود همگی لخت به خيابانها آمدند، كسی به آبروی ملی و يا اينكه قدرتمداران در مورد آنها چه خواهند انديشيد، فكر نمی كرد، وگرنه هيچ جنبش اعتراضی در جهان از خوف اينكه ديگران ممكن است چه بگويند، انجام نمی گرفت. اعتراض ، نوعی اعلام استقلال از يك جريان حاكم است، اگر اين شيوه نيز كه زمانی در ايران مد بود ، امروز از مد افتاده باشدو قرار باشد همه در برابر كسانی كه ابزار قدرت را در دست دارند ، گردن كج كنيم و خلاصه اينكه همه مثل هم فكر كنيم كه وای بر ماست و مباد آن روز !

عمل اين بانو در سمينار برلين در عين حال نوعی تلنگر به ذهنهای زودباور و فراموشكار ما نيز هست . آيا فراموش كرده ايم كه زمانی كه حجاب اسلامی اجباری شد ، در صد بسيار كمی به آن اعتراض كردند و درصد بيشتری آن را پذيرفتند و گفتند فعلا مسئله ی ما چيز ديگريست؟ مسئله ی آنها چه بود ؟ اينكه سانسور وجود دارد ، اينكه جمهوری اسلامی ، مخالفين را می كشد و... مگر اجباری كردن حجاب نيز جزء بسيار مهمی از اين مقدمه ی سلب آزادی و نقض حقوق فردی انسانها نبود ؟ آيا واقعيت اين نيست كه در آن زمان بسياری حتی قلبا از اين اجبار شاد شدند ، چرا كه زن را در پستوی خانه می خواستند و منزوی ؟ آيا اجباری كردن حجاب ، نوعی ارضاء غيرت مردانه در همه ، چه مذهبی و چه غيرمذهبی نبود ؟ امروز چه ؟ امروز كه جريانهايی از درون جمهوری اسلامی ، بخشی دم از اعتقاد به دمكراسی می زنند و از جدايی دين از دولت سخن می گويند ، آيا گمان می كنيد كه منظورشان آزادی انتخاب پوشش توسط زنان نيز هست ؟  يا اينكه باز زنان بايد صبر كنند تا آقايان "رفرميست" برايشان تصميم بگيرند يا دوباره بشنوند كه فعلا مسئله ی ما اينها نيست ؟

عريان شدن اين بانو می بايست اين سوالها را در ذهنها زنده می كرد . اما دريغا كه باز غيرت ملی بجوش آمد و ناموس ملی تهديد شد و باز مانند همان روزها (روزهايی نه چندان دور) از متعصب مذهبی گرفته تا غير متعصب غير مذهبی كابوس زده شدند و در ذهنشان زن اثيری با سلاح برهنگی به جنگ ناموس ملی آمد و برآنها شد كه چه در داخل ايران و چه در تبعيد به مبارزه با اين خطر بزرگ بروند و از اين پس تا ماهها ذهنهای گچ گرفته شان را كه در همه حال درگير پايین تنه است ، بيش از پيش به خود مشغول كند و فرياد بر آورند كه مردم ، ديديد چه شد ؟ توطئه ی جديد در كار است و اين بار به حساسترين نقطه ی غرور ملی مان حمله ور شده ! ناموس ملی به خطر افتاده ! دشمن می خواهد زنان ما را بی عفت كند... و اين بانوی عريان ما (قهرمان من ) از هر عامل جنگ و كشتار و هر متجاوز و هر غارتگر ی وقيحتر بنظر برسد . دوستان ، به خود آيید. اين بانو هيچ نكرده ، جز اينكه با عريان شدن خود به اجباری بودن پوشش در ايران اعتراض كرده است . اين شيوه ی اعتراضی ، شيوه ی كاملا شخصی اوست . نوعی اعتراض سمبليك و هنرمندانه است كه به دور از هر شعار ی ، يك حرف برای گفتن داشته است .  نه كسی را لخت كرده و نه چون حكومت اسلامی ايران ، با شعار "يا روسری ، يا توسری " ، بزور بر سر كسی چادر كرده است .

تاكيد می كنم ، اين اكت نمايشی به اجباری بودن پوشش اعتراض می كند و نه تبليغ لختی . ای كاش حرف را در می يافتيم و پرده های سياه ذهنهايمان را به كناری می زديم . ذهنهايمان را عريان می كرديم ، رها می شديم ، از قيدهايی كه قرن هاست باعث جمود ذهنی ما هستند . رها می شديم ، از منفعت طلبی هايمان از نان به نرخ روز خوردن هامان . از تكرار خودمان .  ای كاش دنيای ذهن را وسعت می داديم و جهان را برای همه زيبا می خواستيم و آزادی را لايق همه . اگر چنين می كرديم ، زيبا می شديم و هيچ "جهان اولی " به خود حق نمی داد كه ما را لايق استبداد بداند و هرگز نمی پذيرفتيم كه هر زورگو يی ، به خود حق بدهد به ما آزادی بدهد يا آن را از ما بگيرد . اگر به ديالوگ معتقديم ، نمی بايست به پذيرفتن مونولوگ تن بدهيم و كنفرانس برلين با حذف كردن نيروهای روشنفكری (غير حزبی ) مخالف با جريان حاكم و دعوت از يك طيف خاص از آغاز راه اين ديالوگ را بسته است .  شيوه ی اعتراضی اين بانو ، تلنگری بود به ذهنهای فراموشكار ما كه با گذشت زمان حساسيت خود را نسبت به بی عدالتی از دست داده است ، يادآوری لزوم احترام به حقوق فرد در يك جامعه ی دمكراتيك بود . هر بحثی در مورد دمكراسی تا زمانی كه قوانين رسمی يك كشور حجاب اسلامی را به زنان حقنه می كند و قوانين قضايی اش زن را نصف انسان به حساب می آورد و قصاص اسلامی را در دستور كار حود قرار می دهد و تا زمانيكه با بهانه ی جريحه  دار شدن غيرت ملی و اسلامی ، امكان شركت نيروهای سكولار در درون جامعه ی ايران در اين باصطلاح ديالوگ بسته است ، به بن بست می انجامد . عريان شدن اين بانو ، كه اعتراض همگانی از موافق تا مخالف را بر انگيخت ، انگار كه وی با مسلسل به سالن آمده و همه را به گلوله بسته ، يكبار ديگر ما را متوجه اين نمود كه چگونه تا ريشه مغلوب گذشتگانيم . آری در هر جای جهان اگر هنرمندی تلنگری به عوامل قدرت بزند ، مورد ستايش قرار می گيرد و نه تكفير . ما حلاجها و قره العين هايمان را می سازيم وبعد زير پا له می كنيم ، تا قرنها بعد به شهامتشان بنازيم و بنام خود بفروشيم . فرهنگ تزوير و رياكاری از سرزمينمان دور باد !

 

 

 ^

 © 2003 by niloofarbeyzaie@gmx.at

Diese Seite ist Teil eines Framesets [this page is part of a frameset]
LOAD FRAMESET