همزيستی
انسانهای
برابر
(چاپ
شده در نشريه
ی “تلاش“،
هامبورگ، مای
٢٠٠١)

نيلوفر
بيضايی
“...
آهسته
می پرسيدم : كی
به دريا می
رويم؟ زيرچشمی
نگاهم می
كردند: می
رويم، اما نه
به اين زودی .
می گفتم: می
ميرد، زير اين
همه آب . می
گفتند: مگر ما
زنده ايم؟ ... و
اين كه آن زن
كه از دريا بر
می آيد يكی از
مردگان آبهای
خاكستری است ،
يعنی طعمه ای
كه می خواهد
مردان
ماهيگير را به
قلاب بكشد،
دروغی
بيشرمانه
است، چرا كه
تمام زنان می
دانند وقتی
زنی با پيراهن
سبز حرير روی
موجها بلند
شود و فرياد
بكشد، يعنی
نمرده است،
يعنی دل به دل
مردگان آبهای
خاكستری
نداده است ...“. (از
داستان سيريا
سيريا ،
نويسنده:
منيرو روانی
پور)
در آستانه ی
فرارسيدن ٨
مارس ، روز
جهانی زن ، فرصتی
می يابيم تا هر يك
بنوبه ی خود
نگاهی به سالهايی
كه گذشت
بيندازيم ، تا
شايد از پس
اين نگاه به
سالهايی كه در
پيش داريم و
با شتاب در گذرند
، با چشم
اندازی
روشنتر
بنگريم . در
اين سالها
توانسته
مسئله ی
زن را به يك
موضوع همه گير
بدل سازيم ،
ذهنها را بدان
مشغول سازيم و
فرصت فرار از
زير بار مسئوليت و
الويتها را از
بيشمارانی كه
اين موضوع را
محدود به
جمعهای بسته ی
محفلی می
خواستند ،
بگيريم . ما
توانستيم
اذهان عمومی
را بدين مهم
جلب كنيم كه
مسئله ی
زن ، تنها مسئله ی ما زنان
نيست ، بلكه
مسئله ی
يك جامعه در
كليت آن است و
اگر بنا باشد
مدنيت را در
برسميت شناختن
فرديت ببينيم
، آنچه بر
زنان ما رفته
و می رود نشان
داده كه شايد
نوك تيز
حمله ی اذهان
يكسان پندار و
بنهايت جبر
پرست، در طول
تاريخ ما
همواره در
وهله
اول متوجه
زنان بوده و
هست . هويت
مخدوش شده ی
زن و نگاه
تحقير آميز
رايج به وی ،
واقعيتی ست كه
هر چقدر در مورد
آن صحبت شود و
شكافته شود و
به نقد كشيده شود
، كافی نيست و
به كتابی نا
تمام می ماند
كه آنقدر بايد
بدان طرح
اضافه شود و
آنقدر احتياج
به تصحيح و
تغيير و
بازسازی
بازنگاری
دارد كه نسلها
كار می طلبد و
فرهيختگانی
كه حاضر باشند
در راه بر ملا
ساختن بی پرده
ی موضوع ، بی
اعتنا از كنار
موج تهمتها و
بدفهمی های
گاه خواسته و
گاه ناخواسته
بگذرند و همچنان
در راهی كه
پانهادن در آن
و كشف
پيچيدگيهايش
، به باز شدن
بسياری از گره
های ديگر
اجتماعی نيز
ياری می رساند
، بمانند و
نگاهشان رو به
جلو باشد ، رو
به آينده ای كه در آن هيچ
انسانی بدليل
جنسيت و يا هر
دليل ديگری بر
ديگری برتری
نيابد و مجال
آن نيابد كه
به هر نامی
ديگری را از
پيش رفتن
بازدارد ، يا
حذف كند و يا
بعنوان يك شيء
تحت تملك به
وی بنگرد.
از زمانی كه
شكل دوآليستی
نگاه به پديده
ها به شكلی
غالب در جوامع
بدل شد و
مذاهب با دامن
زدن به آن و
تقسيم جهان به
دو قطب متضاد
"خير" و "شر" ،
"روح" و "جسم" ، "حس"
و "خرد"
"زندگی" و
"مرگ"... بدين
نگاه حقانيت
بخشيدند ،
"زن" و "مرد"
را نيز در
باور بر اين تضاد
به سوی دو نقش
متضاد راندند
. زن را فرزند اهريمن
و يا عامل
فتنه خواندند
كه بايد كنترل
شود تا دست از
پا خطا نكند ،
وی را موجودی
ديدند كه تنها
برای
همخوابگی يا فرزند
زادن مناسب
است و او را از
نزديك شدن به
خرد بر حذر
داشتند .
ما زنان اما
به اين شكل
متضاد
انگاشته شدن
تن نداديم و
بر اين اصل
تاكيد
ورزيديم كه
متضاد ديدن
تمامی پديده
هايی كه در
بالا بدان
اشاره شد ، به
جايی جز
ايستگاه جزم
انديشی و مطلق
نگری نخواهد
رسيد . ما به
"تضاد" ميان
زن و مرد
معتقد نيستيم
، بلكه بر روی
"تفاوتها"
تاكيد می
ورزيم و در
عين حال
معتقديم كه
اين دو قطب
براحتی می
توانند مكمل
يكديگر باشند
و اينكه هيچ
حيطه ی ممنوعه
ای برای هيچيك
نمی بايست
وجود داشته
باشد . ما از تلفيق
"زنانگی" و
"مردانگی" در
انسان سخن گفتيم
، چرا كه اين
تلفيق ديگر
حيطه ی انديشه
و حضور
اجتماعی را
برای زنان
سرزمين
ممنوعه نمی داند
و نزديك شدن
به دنيای حس
ودريافت لطيف
و انسانی از
جهان را برای
مردان قبيح نمی
شمرد.
اما به ما
تهمت زدند و
می زنند كه "ضد
مرد" هستيم و
تمام آن افكار
ويرانگرايانه و دريافتهای
ضد زن خود را
به ما نسبت
دادند ، چرا
كه فاصله
گرفتن از درك
دوآليستی
جهان آنها را
ناچار به تن
دادن به
تغييرات بس
اساسی در
نگاهی كه از
پيشينيان
بدانها رسيده
است می كند . پس
جنبش زنان در
عين حال يك
جنبش كاملا مدرنيستی
است كه با هر
گونه درك
قبيله ای از حقوق
فرد ناسازگار
است .
تجارب من
بعنوان زنی كه
در كار تئاتر
و آفرينش هنری
، مسئله ی زن
را به يكی از
موضوعات اصلی
كارخود بدل
كرده است ،
بسيار به آنچه
طرح كردم نزديك
بوده است .
تهمتهايی كه
در اين سالها
بدليل پرداختن
به مسئله ی زن
تحمل كرده ام
، كم نبوده است
. لحظات
بيشماری از
دوران كاری ام
با سرخوردگی و
دلسردی ناشی
از اينگونه
فشارها همراه بوده
است ، اما
هيچيك باعث
نشده كه از
اين موضوع
فاصله بگيرم و
يا به موضوعات
عامه پسند ی
روی بياورم كه
همه را از كار
هنری ام راضی
نگه دارد ،
چرا كه
بزرگترين
آرزويم اين
است كه
در سرزمينم
روزی بيايد كه
انسانها
بدليل جنسيت ،
نؤاد و مذهب
مورد تبعيض
قرار نگيرند و
ملاك تنها
تواناييهای
آنها باشد و
در عين حال برای
پروراندن
تواناييها
برای همه امكان
مساوی و بدور
از تعصبات خشك
ضد انسانی وجود
داشته باشد ،
اينكه در
سرزمينم
قلدری و زور
بازو حرف آخر
را نزند، بلكه
آگاهی و
دانايی و قدرت
برهان ملاك
تشخيص
الويتها شود. آنچه به
كار من باز می
گردد ، از
آنجا كه
بعنوان نويسنده
و كارگردان تئاتر ، خواه
ناخواه دارای
نوعی اتوريته
هستم ، يعنی
نوشته و جوهر
انديشه ی من
است كه بازيگر
قرار است درك
و منتقل كند و
از سوی ديگر
بعنوان
كارگردان
نحوه ی انتقال
و شكل اجرای
متن را تعيين
می كنم، در تجربه
كار با
همكاران مرد
بوضوح متوجه
شده ام كه
برای برخی از
آنها پذيرفتن
اتوريته ی يك
زن كار ساده
ای
نيست ، كه با
خود و در نهايت
با من جنگيده
اند ، اما
بمرور زمان
دريافته اند
كه جنگشان
بيهوده بوده و
اصل خود كار است
و روحيه ی كار
جمعی داشتن و
سوء استفاده نكردن
از قدرتی كه
به دليل كاری
بر عهده ی كس
ديگری است
(مهم نيست زن
باشد يا مرد) ،
انعطاف پذير
بودن است در
جايی كه جا
دارد و تلاش
برای شناخت
گاه
روانشناسانه
ی روحيات يكديگر
. از برخی از
آنها كه
نتوانسته اند
اين تضادها را
در خود حل
كنند ، ناچار
شده ام راهم
را جدا كنم و
برخی ديگر
همكاران
بسيار خوبی
برايم شده اند
. كار تئاتر
برای ما تجربه
ی زندگی در يك
جامعه ی كوچك
است با تمام
تضادها يی كه
در بيرون هم
وجود دارند .
اما شايد
بزرگترين
امتياز اين
حرفه اين باشد
كه بدليل
اينكه ناگزير
تو را با
پيچيدگيهای
شخصيت خودت و
ديگران درگير
می كند و به
جدل وا می
دارد ، مجال
پرداختن به
بسياری از
تضادها را به
ما می دهد و با
بحران
درگيرمان می
كند ، تا جايی
كه راهی
انسانی برای
همزيستی با
ديگران بيابيم
و ديگر جنسيت
، رنگ مو و
پوست و
باورهای شخصی هيچ
نقشی در اين
همزيستی بازی
نكند . با
اينهمه هنوز
راه درازی در
پيش است و ما
در آغاز راهيم
.
يكی
از وظايف مهم
ما كه تاكنون
كمتر بدان
پرداخته ايم ،
اين است كه به
پيچيدگيهای
روابط موجود
ميان انسانها
و بخصوص زن و
مرد ، نگاهی
دوباره
بيندازيم و در
اين راه
پرداختن به
چرايی و
چگونگی اين
پيچيدگيها را
در دستور كار
خود قرار دهيم
. برای مثال
چگونه ممكن
است ، زنی كه
در رابطه ای
نابرابر قرار
داشته و مدام
تحقير می شده
و انواع خشونت
بر او اعمال
می شده است ،
پس از پيمودن
مراحل دشوار
درگيری با خود
و رسيدن به
اين نتيجه كه
بايد به
چنين رابطه ی تحقير
آميزی پايان
دهد ، و
توانسته با
تمام سختيها
كنار بيايد ،
اما هويت
تحقير شده ی
خود را تا
حدودی بازيابد
، پس از مدتی
دوباره وارد
رابطه ای مشابه
با رابطه ی
قبلی می شود و
باز به اين
دايره ی جهنمی
تحقير و خشونت
تن می دهد . يا
اينكه مثلا
اگر ما با حس مالكيت
مرد به زن
مخالفيم و اين
ناهنجاری رفتاری
را "مردانه"
می ناميم ،
بهمان اندازه
نيز اگر زنی
اين حس مالكيت
را نسبت به
مرد داشته
باشد ، آن را
ناشايست می
دانيم . اين
مثالها را
برای اين می
آورم تا روشن
شود ، جنبش
زنان علاوه بر
اينكه بعنوان
جنبش
انسانهای
تحقير شده ،
حذف شده و تحت
ستم ، جنبشی
برحق است ،
نمی بايست
همچون بسياری
از جنبشهای
اجتماعی ديگر
اين برحق بودن
را آنچنان
مطلق ببيند كه
خود را از
هرگونه لغزشی
مبرا بداند.
يكی از وظايف
اين جنبش اين
است كه آن
دسته از زنان
را كه كم نيز
نيستند و بنا
بر تربيت
تاريخی خود با
امتياز دادن
بيش از حد به
مردان (همسر ،
فرزند پسر ... ) به
شكل گيری خود
مطلق بينی در
مردان ياری می
رسانند ، نسبت
به اين امر
آگاه سازد و
تلاش كند اين
اصل را كه زن و
مرد می بايست
در همه ی اركان
زندگی از
حقوقی برابر
برخوردار
باشند
، به بسياری
از زنان نيز
گوشزد كند .
تقويت حس
اعتماد به نفس
در زنان ،
تقويت اين
باور در خود
زنان كه
مهمترين قدم
در راه رهايی
، خواستن است
و بيرون آمدن
از نقش پاسيو
، يعنی فعال
شدن و نگران
بودن نسبت به
سرنوشت خويش ،
بخش مهم ديگری
از وظايف اين
جنبش را تشكيل
می دهد .
زنان ما می
بايست در عمل
به اين واقعيت
برسند كه هر
چند همواره
قربانی جزم
انديشی بوده
اند ، اما
حاضر به
پذيرفتن نقش
قربانی نبوده
اند و نخواهند
بود. زنان ما
محتاج حس
همدردی
نيستند و از
موضع ضعف به
نابرابريها
نمی نگرند ،
بلكه از موضع
انسانهای
آگاهی كه نه تنها
كوچكترين
بهايی به
سيستمهای
فكری ضد زن كه
از پيشرفت
آنان ناخشنود
است ، نمی
دهند ، بلكه
در نهايت
هوشياری راه
خود می روند و در اين
راه بر هويت
خويش با تمامی
نقاط قدرت و
ضعف آن آگاهتر
می شوند . و اين
خود مهمترين
قدم در راه
رهايی ست.
|