مقالات اجتماعی و سياسی

 
 

“ فاتح شدم ، خود را به ثبت رساندم ، پس زنده باد ! “

( چاپ شده در نيمروز ، گويا ، شهروند ٢٠٠٢)

PDF نسخه

 نيلوفر بيضايی

 در اوج سكوت ظاهری حاكم بر شرايط ناهمگون و مخدوش جامعه ی ايرانی داخل و خارج ، وقايعی اتفاق افتاده و می افتد كه مثل هميشه با بی تفاوتی بخشی از بظاهر اپوزيسيون خارج از كشور روبروست. همانها كه تنها صدايی را منعكس می كنند كه موافق صدايشان است . صدايی بی منطق و سراسر تزوير ، اما تا بخواهی مدعی قيموميت “دمكراسی“ و “جامعه مدنی“ ، صدايی كه همراه با دستگاههای تبليغاتی حكومت اسلامی ، مردم را به سكوت و سازش ، به بی عملی و پذيرفتن استبداد می خواند و با اينكه در كنار حكومت است ، خود را  “اپوزيسيون“ می خواند . صدايی كه حتی يادآوری ابعاد فجيع سهمی كه در تقويت و تحكيم حكومت دينی بر عهده گرفته است ، قلم را چركين می كند و خاطر را اندوهگين. صدايی كه نمايندگانش در پس هدف مخدوش تضعيف يك جناح  ، به تقويت جناحی ديگر دست می زند و بجای تضعيف آن ديگری ، تا بحال تنها به تحكيم حكومت اسلامی در كليتش ياری رسانده است . جناحی كه بار شرم تاريخی سازش با قاتلين را بايد بتنهايی بر دوش كشد و حقا كه چيزی بجز اين برازنده ی اندام كج و كوله ی فكری اش نيست . مشغله ی اين نوشته اما اينان نيستند ، بلكه صدای ديگريست كه با فرياد اعتراض علی اشرف درويشيان به شركت نويسندگان و كنگره ی دولتی “جزيره كيش “ رساتر شد و اينك با استعفانامه ی كاوه گوهرين از“ كانون نويسندگان ايران“ به اوج خود رسيده و امكان بی تفاوت گذشتن را به هيچ وجدان بيداری نمی دهد .

 چند سال است كه اين بظاهر اپوزيسيون فی الواقع حامی حكومت اسلامی ، تلاش می كند تا به همگان بباوراند كه تنها صدای معترض ، آن صدای معترض مشروط حاميان جنبش باصطلاح اصلاح طلبی است . اما نه ، اينك صدايی ديگر كه دارد روز بروز رساتر می شود ، صدای روشنفكران منفردی است كه تسليم را بر نمی تابند و نمی خواهند “دولتی “ و در نتيجه “فرمايشی “ شوند.

 كاوه گوهرين ، معترضی است كه نه از سر تسليم ، بلكه در اوج غرور و با نيرويی كه فشارهای اين سالهای حكومت اسلامی ، نتوانسته ذره ای از آن بكاهد ، از عضويت در كانونی كه دارد می رود تا دولتی شود ،  و در نتيجه از امتيازات ويژه ای كه نتيجه ی اين دولتی شدن است ، صرف نظر می كند . كاوه گوهرين ، غرور سرزمين من است . نه ، قهرمان نيست ، تنها نويسنده ای است باوجدان حرفه ای ، كه حرمت قلم را می شناسد و قدر می داند .

 خانم سيمين بهبهانی، عضو هيئت دبيران كانون هنوز ثبت نشده ی نويسندگان ، در نشست عمومی كانون اعلام  می كند كه اين هيئت قرار است با مقامات دولتی (بر سر همان سفره ی خونين ، شايد !١) برای ثبت كانون نويسندگان وارد مذاكره شود تا بقول گوهرين بگويد : “فاتح شدم ، خود را به ثبت رساندم ، پس زنده باد !٢

 گوهرين بدين اصل واقف است كه كانون نويسندگانی كه با پذيرفتن شرايط و چارچوبها و سدها و موانع قانونی موجود ، اعلام تجديد حيات كند ، ديگر آن كانون نويسندگان مستقلی كه به اصل آزادی بی قيد و شرط قلم معتقدند ، نخواهد بود . او بدين بخش از اساسنامه ی كانون اشاره می كند كه “ كانون نويسندگان ايران  نهادی غير دولتی ، غير وابسته و مستقل است ... “ .

 اعتراض گوهرين ، بعنوان نماينده ی بخشی از روشنفكران و نويسندگان داخل كشور كه حاضر به معامله بر سر حق اوليه شان ، يعنی آزادی بيان نيستند ، نشان می دهد كه اين حربه ی هميشگی كه برای گرفتن چند امتياز بايد حتی با دشمن هم وارد مذاكره شد، ديگر كارساز نيست. اصلا مگر نويسنده ، دولت است كه ناچار به ايجاد روابط ديپلماتيك با اين و آن باشد؟ نويسنده در جوامع ديكتاتور زده همواره سمبل دفاع از آزادی بی قيد و شرط ، سمبل سر برافراشتن در برابر زور و بی عدالتی ، سمبل تن ندادن و تسليم نشدن بوده است . در سرزمينی كه ارزش “مزد گوركن“ از “جان آدمی“3 بيشتر است ،  در جايی كه ابتدايی ترين حقوق انسانها روزبروز پايمال می شود ، نويسنده ی دولتی بودن چه ارزشی دارد؟ اصولا نويسنده و هنرمندی كه خود را مقيد به رعايت چارچوبهايی كه يك حكومت مستبد برای او تعيين می كند ، بداند و بخشا سر بلند هم باشد كه امتيازی گرفته است ، بودنش با نبودنش چه تفاوتی دارد؟ نويسنده ای كه شاد باشد از اينكه بجای“ “٣ داستان“ ، اكنون “٤ داستانش“  اجازه ی نشر می گيرد ، اما در چند قدمی اش صدها آزاديخواه در زندانها شكنجه شوند ، و بعد خبر چاپ “٤ داستان او تمام جهان پراكنده شود و نتيجه گرفته شود كه جمهوری اسلامی بسوی دمكراسی پيش می رود ، اما در عوض هيچ رسانه ای به خود زحمت منعكس كردن خبر شكنجه شدن آن صدها تن را ندهد ، از چه شادمان است؟ آيا آن “٤ داستانی كه به قيمت خود سانسوری نا خودآگاه بزير چاپ می رود ، ارزش اينهمه هياهو را دارد؟ كانون نويسندگانی كه “صنفی“ بودن را اينچنين تعريف می كند كه يعنی برای حق چاپ آثارش می كوشد ، اما به “سياسی ترين “ شكل ممكن خود را به يك بخش شريك در ساختار حكومتی نزديك می داند و بدتر ، اعضای هيئت دبيرانش برای آن بخش تبليغ می كند ، اين تناقضها را چگونه توجيه می كند؟ كانون  نويسندگانی كه خود را به پلوراليستی بودن افكار معتقد می داند ، اما هيئت دبيرانش برای يافتن گوشی شنوا در حاكميت، آنهم در زمانی كه بنا بر ادعای خودش (مثل آنوقتها) اجباری در كار نيست ،‌  نامه اش را با نام“ خدا “ آغاز می كند كه اكنون بيشتر سمبل يك وابستگی سياسی است تا وسيله ای برای اثبات اعتقاد مذهبی ، و بدين وسيله بر حضور تمام نويسندگان ديگری كه احتمالا “خداپرست“ نيستند يا اين وابستگی سياسی را بر نمی تابند ، خط بطلان می كشد ، چه توجيهی برای تجديد حيات خود دارد؟

 كانون نويسندگانی كه از كاوه گوهرين می خواهد ، اعتراض نكند ، خاموش باشد ، گردن كج كند ، معذرت بخواهد ، دم بر نياورد ، اين ننويسد ، آن نيز نگويد ، چنين كانونی چه سهمی برای خود در ميان صفوف روشنفكران مستقل و آزاديخواه سراسر جهان ، كه ماندنی شدند چون تن ندادند ، چون سكوت نكردند ، چون اعتراض كردند ، چون همه چيز را نوشتند و از همه چيز سخن گفتند ، قايل است؟

 براستی كانون نويسندگانی كه اكثر اعضای هيئت دبيرانش در اروپا جوايز ادبی می گيرند ، آنهم نه بدليل ارزش ادبی آثارشان ،بلكه بدليل برسميت شناخته شدنشان بعنوان نمايندگان استقلال از حاكميت و منعكس كنندگان صدای اعتراض مردمشان ، صدايزنان ميهنشان ، وپس از بازگشت به كشورشان با كثيف ترين عوامل سانسور همنشين می شوند ، چرا بايد قابل باور باشد؟

 كانونی كه از يكسو در مرگ همراهان كشته شده اش توسط عوامل حكومتی،  به سوگ می نشيند ، و از سوی ديگر هنوز مدتی ازكشتار فجيع آنها نگذشته ، پذيرای چارچوبهای همان حكومت فشار می شود ، اعتبارش در چيست؟

 و براستی صدای معترضی چون گوهرين ، چرا بايد در چنين كانونی كه در صورت ادامه ی شيوه ای كه در پيش گرفته است ، رفته رفته تمام اعتبارش را از دست می دهد ، عضو باشد. بماند تا از او عضوی سربزير بسازند ، تا “پيش كسوتان“ خود بزرگ بين و خود مطلق بينی كه هر يك يك خمينی در درون خود دارند ، خود را مركز جهان می دانند  و نزديكشيان به اين دستگاه حكومتی نه ازسر آزاديخواهی كه بدعوت آن خمينی“ درون “ طرح ريزی می شود ، بر معيارهای “بزرگی “ خويش و در يك دودوزه بازی بيسابقه در چنين ابعادی ، بيفزايند و به خود غره شوند؟

 گوهرين عزيز ، درويشيان نازنين ، می دانم چقدر تنهاييد. خوب می دانم كه شاملو نيز در واپسين سالهای حياتش چقدر تنها بود. شاملو كه از يكسو تمام اين بازيها را می ديد و خشمگين بود و از سوی ديگر برای ندادن بهانه به دست حكومت ، كه ديديد اين روشنفكران با يكديگر نيز نمی توانند ، ترجيح داد سكوت كند. سكوتی كه از هر صدا و هياهويی پر جنجال تر بود. شاملوی هميشه جوان ما ، كه تفكرش ، انديشه اش ، روح سركششش ، راز بزرگ اين جوانی ابدی بود.برای همين هم او را ،  شاملوی نازنين ما  را عام و خاص می شناسند و هر كس با هر انديشه ای برای او احترام قايل است ، اما آن انبوه ديگران كه نه تنها بلحاظ سنی ، بلكه وبسيار تعيين كننده تر از آن ، انديشه شان پير شده است ، نه !

 همانها كه در حرف با “مرده باد “ مخالفند ، نه چون “مرگ“ را دوست نمی دارند ، بلكه چون “ زنده ماندن“ يك نيمه مرده ی پوسيده ی رو بزوال ، حكومت اسلامی كه دوستان “اصلاح طلب“ شان به نجات جانش برخاسته اند ، تنها دغدغه شان است و اگر از  آنها بپرسی ، پس آن چندين هزار جان جوان در گورستان “لعنت آباد“ چه كه بهای زندگيشان تنها مرگی بی احترام بود و حتی كسی نمی داند كدامشان كجاست ، كه اجسادشان نيز چون سرنوشتشان در هم تنيده است ، پاسخ می شنوی كه اين حرفها سياسی است وما را با سياست كاری نيست ! مگر نويسنده تنها نويسنده ی يك دسته يا گروه است و مگر مرگ اين كس با مرگ آن ديگری در اين اصل كه مرگ به اجبار يا كشتن بد است ، غير انسانی است ، ضد بشر است می تواند تغييری بوجود آورد؟

 آقای گوهرين عزيز ، تعجب نكنيد اگر از اپوزيسيون خارج از كشور ، تنها بخش اندكی از شما دفاع كنند . آن ديگران فعلا در بازارهای محبت مشغول خريد و فروش كلماتند و واژه پشت واژه بر هم می بافند تا عقب ماندگی شان را غفلت چندين ساله شان را خيانتهاشان را توجيه كنند . زمان اما رو به جلو دارد و بعقب باز نخواهد گشت . ملت راه خود را خواهد يافت و اينان چون هميشه تنهايش خواهند گذاشت . اعتراضتان بر حق است . همبستگی مرا بپذيريد ، هر چند كه بيش از اين مرا توانی نيست !

١١ ژوئن ٢٠٠٢

   
 

 

 ^

 © 2003 by niloofarbeyzaie@gmx.at

Diese Seite ist Teil eines Framesets [this page is part of a frameset]
LOAD FRAMESET