مقالات اجتماعی و سياسی

 
 

رمز بقای حكومت دينی  ، رازی نه چندان پنهان

(چاپ شده در سايتهای اينترنتی )

PDF نسخه

 نيلوفر بيضايی 

“ گفتم نشان ظلمات چيست؟ گفت: سياهي، و تو در ظلماتي، اما خود نمی داني، آنكس كه اين راه رود چون خود را در تاريكی  بيند، بداند كه پيش از اين هم در تاريكی بوده است و هرگز روشنايی بچشم نديده.“                                                                                                       

(“عقل سرخ“ ، شهاب الدين سهروردی)

 

 كم توجهی به شاخص های پديده ای بنام اسلام گرايی كه اساس ايدئولوژيك حكومت اسلامی را تشكيل می دهد، همچنان يكی از ضعفهای آزاديخواهان يا مدعيان آزاديخواهی در ايران باقی مانده است. چرا ضعف ؟ چون تا زمانيكه با مكانيسمهای محرك و نيروی مولد چنين حكومتی درگير نشويم و آنها را مورد بررسی قرار ندهيم ، هرگز نخواهيم توانست عمق فاجعه را بشناسيم و بشناسانيم . برخورد صرفا سياسی با چنين حكومتی و مسكوت گذاشتن ايدئولوژی محرك آن ، راه گشا نخواهد بود و تا زمانيكه بر اين عوامل محرك مسلط نباشيم ، حكومتگران اسلامی خواهند توانست ، غافلگيرمان كنند و يا سرمان را به مسائلی گرم كنند تا آنچه می خواهند به كرسی نشانند. بعبارت ديگر، تا زمانيكه در تشخيص ماهيت حكومت اسلامی دچار اين خطای جدی باشيم كه آن را صرفا حكومتی استبدادی مثل همه ی حكومتهای استبدادی ديگر بدانيم ، نخواهيم توانست يك قدم از آن جلوتر باشيم و تا زمانيكه نتوانيم يك قدم از آن جلوتر باشيم، تنها بازيچه ی آن خواهيم بود و فقط نام “مخالف“ را يدك خواهيم كشيد ، بدون اينكه بتوانيم تاثيری جدی در جهت تغيیرات اساسی بگذاريم.

 بسياری از سياسيون يا سياست ورزان اپوزيسيون ، اينگونه برخورد و تحليل پايه های حكومت دينی را بر نمی تابند و آن را تحت عنوان “جوهرگرايی“ نفی می كنند. به باور آنها خصلتها و پسوندهای ايدئولوژيك يك حكومت، نمی تواند تعيین كننده ی نوع برخورد ما با آن باشد. به باور آنها بايد با حكومتهايی كه در قدرت سياسی قرار دارند ، صرف نظر از شكل و ماهيت آنها ، برخورد سياسی كرد و “ممكنات“ را تحقق بخشيد. آنها در همين راستا از برخورد در عرصه های نظری با سازندگان و حافظان ايدئولوژی سازنده ی حكومت دينی اجتناب می ورزند و بر اين گمانند كه “انتقاد سازنده“ به سياستهای روز ، می تواند در دراز مدت حكومتگران را سر عقل بياورد و دمكراتيك كند! بعبارت ديگر تاكيد اين دسته بر “عمل گرايی“ و اجتناب از عنصر “روشنفكری“ دقيقا همان زمينه ای است كه راه را بر گسترش نفوذ فكری نحله های فكری اسلام گرا باز می گذارد و اپوزيسيون عرفی را به يك نيروی بی هويت تبديل می كند. همين اجتناب اپوزيسيون را به نيرويی ناهمزمان با رشد جامعه ی ايران بدل كرده است. چرا؟

 فكر “عمل گرا“ در شرايطی كه صاحبان اين فكر از صحنه ی سياسی جامعه ايران حذف شده اند وامكان تحقق بخشيدن به پيشنهادات و آلترناتيوهای ارائه شده توسط اين گروه وجود ندارد، از اين نيرو يك نيروی ناكارآمد ساخته است كه “ فقط حرف می زند“ و اين نيرو را در تاثيرگذاری اش بر اقشار ناراضی جامعه ايران محدود كرده است. بعبارت ديگر دليل ناكارآمدی اين نيرو را نه در “دوری“ جغرافيايی از خاك ايران و يا ارتباط ضعيف با داخل كشور، بلكه در تقليل آن به نقشی است كه در واقعيت نمی تواند بدان عمل كند، بهمين دليل ساده كه حكومت دينی حاكم بر ايران، حضور هيچ نيروی عرفی و مدرن را در عرصه ی سياسی و اجتماعی جامعه ايران بر نمی تابد و متوقف كردن يا كاناليزه كردن عملكردهای اين نيروها در جهتی كه برايش دردسر آفرين نباشد و در حد همان نق نق های سياسی باقی بماند، يكی از عمده ترين اهدف حكومت بوده و خواهد بود.

 يكی از بزرگترين خطاهای اين بخش از اپوزيسيون در اين است كه مهمترين محور مبارزاتی اش را “ توازن قوا“ يا داو قدرت می داند. از نظر اين گروه ، عامل قدرت نقشی فراتر از نوع نظام سياسی ايفا می كند . اين گروه در نظر نمی گيرد كه قدرت هر چند شايد از نظر مفهوم كلی تر از نظام سياسی باشد، اما از نظر عملی در مرتبه ای بمراتب پايین تر از آن قرار دارد. منظور از “ قدرت” ، رابطه ميان دو واحد سياسی يا دو گروه است كه طی آن هر طرف كه در موقعيت فرادست قرار گيرد از اين امكان بهره مند می شود كه طرف مقابل را مجبور به تمكين در برابر خواسته های خود سازد. اما منبع قدرت حريفان يكی نيست و دو حريف می توانند قدرت خود را از منابع گوناگون كسب كنند، اما عامل تعيین كننده،  تعادل ميان اين دو قواست.  موازنه ی قدرت ميان نحله های گوناگون اسلام گرا در چارچوب حكومت دينی يك كاربرد ديگر دارد كه بر اساس آن نه اصل “رابطه“ ، بلكه عامل قدرت بعنوان “ابزار“ و به قصد بردن سهم بيشتری از آن مد نظر است ، بدون اينكه خواهان تغيیر ماهوی نظام باشد. مشكل اساسی اين بخش از اپوزيسيون در اينجاست كه به دعوای قدرتی كه بين نيروهای اسلام گرا در جريان است ، دل خوش كرده و اميد بسته است كه از درون اين رقابت، يك نظام دمكراتيك بيرون آيد! اين گروه كه حتی دست و پای خود را در برخورد نظری با طيفهای گوناگون اسلام گرا و طرفداران آنها بسته است،  راهی بجز پنهان شدن پشت سر يكی از “رقبا“ و انكار هويت خود ندارد و چون قادر به تفكيك مبارزه ی مخالفين  حكومت دينی با مبارزه ای كه در ميان خود جريانهای حكومتی و طيفهای اسلامگرايان كه بر سر سهم بيشتر از قدرت جريان دارد، نيست، نه می تواند پايه های مردمی بيابد و نه اينكه حتی در امر روشنگری تبديل به يك آلترناتيو در مقابل اسلامگرايان و حكومت دينی  در جامعه ی ايران شود.

 تحت عنوان “منافع ملی“ ، صحبت از “واقع بينی سياسی “ می كنند ، گسترده شدن حضور زنان در اجتماع را از بركتهای حكومت دينی بر می شمارند و كم شدن گشتهای ثار الله را نشانه ی بهبود اوضاع می دانند و حتی گاه مدعی می شوند كه سركوب و زندانی سياسی بدان معنا نداريم... و خلاصه دم از “گفتگوی انتقادی“ می زنند، تحت عنوان واقع بينی. از اين طريق و با ارائه ی شبه آمارها ، بدون پيگيری دلايل واقعی و تحليل جوانب ديگر، به اين شبهه دامن می زنند كه فاصله از حكومت دينی تا حكومتی دمكراتيك آنچنان هم كه فرض می شود عميق نيست!

 تحت عنوان “واقع بينی سياسی“ استدلال می كنند كه با گامهای تدريجی ميتوان به شرايط مطلوب رسيد ، بدون اينكه لزومی به تغيیر نظام سياسی باشد و اين ادعا با توجه به وقايع چند سال اخير و با در نظر گرفتن شاخص های اصلی  اين حكومت ، غير واقعی ترين توجيهی است كه می توان از بی عملی خود بدست داد. بدين ترتيب تعريف حكومتهای دمكراتيك را از معنا تهی می كند و به حكومت اسلامی معنای وجودی می بخشد . بدين ترتيب نا اميديها و سرخوردگيها را چند برابر می كند. “اپوزيسيونی“ كه به حكومت چشم دوخته و منتظر اتفاق معجزه ای است تا خودش “خشك بشود و بيفتد“ ، براستی كه اپوزيسيون غم انگيزی است.  مبارزه ای كه محدود به تشويقهای دوره ای اين يا آن جناح حكومت و “خوديهای“ حافظ منافع نظام هستند ، چگونه مبارزه ای است. مبارزه ای كه حتی از درگير شدن نظری با تزهای من در آوردی “اسلام راستين“ می پرهيزد تا مبادا موجب رنجش ياران “اصلاح طلب دينی“ شود، اپوزيسيونی كه حتی از مبانی عقلانی كه لازمه ی ايجاد دمكراسی است در برابر استدلالات غير عقلانی (اما كاناليزه شده و منبری و عوامفريبانه)“ياران“ پرهيز می كند، كدام زمينه را برای دمكراسی می سازد يا به ساختن آن ياری می رساند. اپوزيسيونی كه خود در دام تبليغات هدفدار حكومتی افتاده است كه “از راه دور نمی شود مبارزه كرد“ ( كه اگر چنين باشد، اولين بار در تاريخ ١٥٠ سال اخير ايران است) ، چه فايده ای برای مردم آن كشور دارد. اپوزيسيونی كه “ياران“ اصلاح طلب قانعش كرده اند تا در “پشت جبهه “ بجنگد ، يعنی آفتابی نشود تا “ياران“ ( كه قاعدتا می بايست رقيبان صاحب امتياز ويژه ی دولتی ناميدشان) با خيال راحت و به سازش دادن اسلام و دمكراسی (كه البته دمكراسی اش به نفع اسلام عزيز، اخته می شود)  و جابجا شدن حكومتيان وفادار نظام و ولی فقيه و وارثين “راه امام“ در قدرت سياسی بپردازند، چه اپوزيسيونی است. اپوزيسيونی كه تا صحبت از تغيیر نظام می شود ، همگام با “ياران“ ، به گوينده مهر “انقلابيگر“ و “خشونت طلب“ می زند و گويی به بلند گويی بدل شده تا بر آن هراسها كه حكومتيان با هوشياری در دل مردم كاشته اند ، صحه بگذارد، چگونه اپوزيسيونی است.

 بزرگترين خدمتی كه چنين اپوزيسيونی به تداوم حيات حكومت دينی می كند، نه تنها در وجه سياسی آن ، بلكه و مهمتر از آن در وجه روانی و روانشناسی اجتماعی است ، چرا كه در عموم مردم اين باور را دامن می زند كه حكومت اسلامی هيولايی بسياری پر قدرت است وتسلطش بر اوضاع آنچنان قوی است كه حتی مخالفان آن نيز بدان گردن نهاده اند. در نتيجه هسته ی اصلی حكومت دينی يعنی همان ايدئولوژی جزم گرا و مدافعينش، باز از اين عرصه جان سالم بدر می برند. اين برخورد ، نوعی فاتاليسم يا تقديرگرايی را دامن می زند و سستی ها و تزلزل های روانی را تشديد می كند.

 يكی از مهمترين دستاوردهای حكومت دينی اين بوده است كه توانسته است شرايطی ايجاد كند تا از تعداد نيروهايی كه آن را از اساس مورد سوال قرار می دهند و خواهان تغيیر نظام سياسی هستند ، كاهيده شود و بر تعداد آنها كه بر توهم ترميم و اصلاح آن اصرار دارند، افزوده شود. تسلط حكومت اسلامی بر مردم ايران را تنها در قالب سياسی نمی توان بررسی كرد ، بلكه اين تسلط بلحاظ فرهنگی ، از تحريف تاريخ در كتابهای درسی گرفته تا ابزار تبليغاتی كه بطور شبانه روزی در اختيار دارد، از تحميل ارزشهای ايدئولوژيك بزور يا در قالب قوانين گرفته تا ايجاد مخاطره و حس دائمی اضطراب در ميان مردم، از جدا كردن زن و مرد از سنين كودكی گرفته تا به بازی گرفتن حيثيت انسانها، در دراز مدت بر روان انسانها تاثيرات بسيار مخربی دارد تا جايی كه قدرت تشخيص ميان ارزشهای تحميلی و “خود“ انسانی از ميان می رود و آنچه بدانها تحميل شده را جزئی از سرنوشت خويش و يا حتی هويت واقعی و از آن خود قلمداد كنند.

 روی ديگر سكه البته اين است كه نسل جديدی بوجود آمده كه بهيچوجه اين ارزشهای تحميلی را بر نمی تابد. نياز به دمكراسی و مدرنيته ، آزاديهای فردی ... به يك نياز و خواست حقيقی اين جامعه ی جوان بدل گشته است، اما تناقضات درونی كه نتيجه ی عدم همخوانی خواسته ها با واقعيت تلخ موجود است ، آسيبهای جدی به اين نسل وارد كرده است كه درادامه ی همين مطلب بدان پرداخته ام.

  حكومت اسلامی كه ايدئولوژی اسلام گرا و تحميل آن بر همه ی عرصه های زندگی بشر از مشخصه های ماهوی آن است ، در اين سالها در يافته است كه حضور در قدرت سياسی ، قواعد خود را دارد و الزامات سياسی در كشورداری هيچگاه نمی تواند كاملا بر احكام ايدئولوژيك منطبق شود. چرا كه از لحظه ی حضور در قدرت سياسی ، مهمترين دغدغه حفظ مادام العمر اين قدرت و تداوم بقا در عرصه ی سياسی خواهد بود. آنجا كه مسئله ی حفظ قدرت سياسی مطلقه در كار است، نمی توان كاملا به حيطه ی الزامات ايدئولوژيك پايبند ماند و در عين حال نمی توان آن را كاملا به كنار گذاشت. بعبارت ديگر ، لازمه ی حفظ قدرت سياسی ، برخورار بودن از واقع  بينی سياسی است و گذشتن از ايدئولوژی بمعنای در هم شكستن كامل قدرت سياسی است.

 بهمين دليل نيز حكومت اسلامی با وجود دستگاههای نظامی ، اداری ، سياسی ... كه توانسته در اين سالها بوجود بياورد ، همواره از درون شكننده وعليرغم ميل خود  ناچار به عقب نشينی های موضعی و دوره ای بوده است.  اما گذشتن از وجه اعتقادی و احكام شرعي، مرگ حكومت دينی خواهد بود و اين را حكومتيان بهتر از هر كس می دانند و تا اين حكومت هست ، اين احكام به كنار گذاشته نخواهد شد . درگير بحران بوده و هست و خواهد بود، اما آموخته كه از بحران زنده باشد و از آن برای تقويت موقعيت خود بهره جويد. در دست داشتن كليه ی ابزار قدرت برای حكومتيان اين امكان را بوجود آورده كه دستگاههای ايدئولوژيك خود را كاناليزه كنند و از اختلافات درونی ميان “خوديها“ يا نحله های گوناگون اسلام گرا، سپر بلا بسازد و توهم آفرينی كند، آموخته است كه با ايجاد فضاهای مصنوعی و بازی با كلمات ، با بدل سازی و تبديل گفتمان مخالفين به گفتمان خود به توهم دامن بزند ،  آموخته است كه با در نظر گرفتن تغيیر زمان ، برای تحكيم قدرت خود از ابزار ديگر استفاده كند. آموخته است كه نخبه بپرورد، نخبگانی كه با استفاده از تركيبی از منطق “پای منبری“ و منطق “علمی و عقلانی“ ، لزوم حفظ و دوام بقا ی چارچوب و ساختار آن را “توجيه منطقی“  كنند يا بعبارتی  برای امروزيها بنحو قابل قبول تر استدلال كنند. آموخته است دستگاه استدلالش را تغيیر دهد و ايدئولوژی غير عقلانی خود را لعابی “عقل مدارانه“ بزند. آموخته است بجای واژه ی اسلامی از واژه ی ايرانی- اسلامی استفاده كند  تا گوش شنوا بيايد. آموخته است كه “اسلام راستين“ ديگر علم كند و از تلفيق “سنت” و “مدرنيته“ بگويد و به دمكراسی دينی بعنوان نوع بومی و منطبق با “سنت“ ( كه همانا دين تعريف می كند) دم بزند. آموخته است كه صحبت از “تخصص“ كند و نقد را تنها به “متخصصين“ واگذار كند تا ملتی در نظر خويش نادان بيايد و سكوت كند تا شايد اين “متخصصين“ كارها را روبراه كنند. آموخته است كه تزوير و دورويی را كه خاص اوست ، به خصلتی همگانی بدل كند .

 

  شايد بررسی شخصيت خمينی كه امروز تمام نحله های فكری اسلام گرا خود را ميراث داران او می دانند، بتواند بزرگترين كمك به درك اين پرسش باشد كه چگونه شد كه ميليونها ايرانی كه الزاما همگی نيز اسلام گرا نبودند ، تا مدتها با شيفتگی از او پيروی می كردنند. اگر اين اصل اثبات شده  در روانشناسی اجتماعی را بپذيريم كه تنها مردمی می توانند به پشتوانه ی ايجاد حكومتهای تام گرا- ايدئولوژيك تبديل بشوند كه ميان خود و شخصيت “پيشوا“ شباهتهايی ببيند، شايد اهميت اين بررسی روشن تر شود. مهمتر آنكه فاشيسم و اسلام گرايی و البته كمونيسم ، بر آمده از جنبش های مردمی هستند و مهمترين منشاء اتكايشان همانا “امت“‌ يا “خلق“ هستند.

 اريش فروم در كتاب “هراس از آزادی“١ به تفضيل به بررسی و تحليل روانشناسی اجتماعی فاشيسم می پردازد. نكاتی كه برای اين بحث اهميت دارد و با اتكا به تحليل فروم ، تعريف مفهوم “ شخصيت اتوريتر“ است . در تعريف ساده ی روانشناسانه، شخصيت اتوريتر، زايیده ی مناسبات خانوادگی – تربيتی شديدا ديكتاتورمنشانه و زورمداراست. كودكی كه بدون محبت يا با محبت مشروط به اطاعت رشد می كند، نسبت به قدرت ، رابطه ای دو گانه دارد. از يكسو از ديكتاتوری و فشار نفرت پيدا می كند و از سوی ديگر دچار نوعی شيفتگی نسبت به اقتدار می شود و در نتيجه سراسر زندگی آينده اش در طغيان بر عليه نوعی اقتدار در ازای جايگزينی آن توسط نوع ديگری از  اقتدار خلاصه می شود. در درك اين پارادوكس، تعريف دو خصلت روانی از اهميت ويژه برخوردار است. يكی “مازوخيسم“ كه در فارسی “خودآزاری“ تعريف شده و ديگری “ ساديسم“ كه مترادف فارسی آن “ ديگر آزاری“ است.

 مازوخيسم نوعی خود باختگی در مقابل اجتناب ناپذيری پذيرش يك قدرت مسلط است . مبدا اين قدرت در ورای درك و حضور انسان است و اطاعت و پيروی از آن ضامن “تعالی“ و “خوشبختی واقعی“ است . انسان مازوخيست ، نيروی محركه خود را از احساس ناتوانی در مقابل اين قدرت مطلقه می گيرد. مازوخيست ، حق تصميم گيری و هدايت خويش را از آن  اقتدار فرادست می داند و سرنوشت خود را بدست آن “پيشوا“ ، آن قدرت فراتر می سپارد.

 ساديسم  يعنی گرايش و ميل شديد به تسلط بر ديگری. اين اشتياق به تملك در آوردن كامل ديگران ، با آزار يا صدمه زدن به ديگران همراه است، چرا كه هيچ اقتداری تا زمانيكه در ابژه ی تحت تملك خود حس درد ايجاد نكند ، كامل نيست. بعبارت ديگر ، قرار دادن ابژه ی انسانی در وضعيتی كه وی هيچگونه امكان  دفاع از خود نداشته باشد و در نتيجه به اين اقتدار تن بدهد، تنها شرايطی است كه در ساديست احساس رضايت ايجاد می كند.

 در نگاه اول ممكن است اين دوپديده ی روانی، متضاد يكديگر بنظر برسند، اما در حقيقت با يكديگر ارتباط تنگاتنگ دارند. مسلم است كه اين دو حس، يعنی ميل تحت سلطه قرار گرفتن و ميل مسلط شدن ، دو حس متضاد است، اما از ديدگاه روانشناسی، ريشه ی هر دو از يك منشاء مشترك برخاسته كه عبارت است ناتوانی در تحمل ضعف و زبونی و انزوای خويش. فروم ارتباط تنگاتنگ ميان ساديسم و مازوخيسم را نوعی ذوب شدن شخص در شخص يا نيروی ديگر تعريف می كند كه هر دو را در يك رابطه ی وابستگی به يكديگر قرار می دهد. هيچيك بدون ديگری نمی تواند وجود داشته باشد. برای همين هم ساديست ، هر چند از صدمه رساندن به ديگری لذت می برد ، اما اين ديگری يا ابژه ی تحت تملك را نمی خواهد نابود كند، چون بدون وجود او و درد كشی او ، خود نمی تواند ادامه ی حيات دهد.

 برخی از علايم ساديسم يا مازوخيسم در شكل خفيف ممكن است در هر انسانی وجود داشته باشد، اما زمانيكه تركيب ايندو سراسر شخصيت فردی و اجتماعی يك فرد يا يك گروه يا يك ملت را تسخير كند ، از “شخصيت اتوريتر“ يا “سادو مازوخيسم“ ، جامعه ی اتوريتر يا اقتدارگرا صحبت می شود.

 شخصيت اتوريتر به گذشته وابسته است و هر آنچه در“ گذشته“ بوده است را می خواهد در“ حال“ و بهمان صورت به عمل در آورد. احساسات شديد مذهبی، بر آمده از نوعی از مازوخيسم است كه در آن “گناه“ ، “نيروی فرا تعقلی“ و “عجز انسان در درك رازهای الهی“ و “ وابستگی  به نيروی فراتر“ نقش عمده بازی می كند.

 يكی از مشخصات شخصيت اتوريتر اشتراك در اين باور است كه سرنوشت انسان توسط قدرتهای مافوق بشری هدايت می شود و تنها راه تضمين “سعادت“ و ابستگی تام معنوی است به قدرتها.

 در جهان بينی اقتدار گرا “برابری حقوقی“ معنا ندارد، هر چند كه ممكن است از اين واژه در لابلای گفتارهايش مكررا بهره جويد. اما اين برابری يا همطرازی از آنجا كه درك واقعی آن خارج از حوزه ی پيوندهای  حسی- عاطفی قرار دارد، شكل مادی ندارد.

 شخصيت اقتدار گرا از يك شاخص (غلط انداز) ديگر نيز برخوردار است كه ممكن است بسياری را در شناخت واقعی او دچار خطا كند. اين شاخص همانا شاخص ايستادگی يا مقاومت اوست در برابر اقتدار . چنين شخصيتی مدام در حال طغيان بر عليه سلطه ی قدرتهای ديگر است ، حتی اگر اين قدرتها فی الواقع قصد تحت سلطه قرار دادن وی را نداشته باشند. بخصوص اگر اين قدرتها باندازه ی كافی از شاخصهای ساديستی يا اقتدارگرايانه برخوردار نباشند، شخصيت اتوريتر بشدت با انها مخالفت می ورزد و بدنبال قدرتهايی می گردد كه بتمامی  ويژگيهای مازوخيستی  وی را بكار گيرد. شخصيت اتوريتر در صورتيكه حس كند، منشاء قدرتی كه خود را در اختيار آن قرار داده در حال اضمحلال يا فروپاشی است يا ضعيف تر شده ، بتمامی از آن كنده می شود و “عشق بی قيد و شرطش“ به “نفرت بی قيد و شرط“ بدل می شود.

  يكی از اصليترين شاخص های شخصيت اتوريتر ، وابسته بودن جهان بينی اوست به هر آنچه با تعابيراحساسی و غير عقلانی نسبت دارد.

 آقای خمينی بعنوان مهمترين نماد اقتدارگرايی سادو- مازوخيستی در قالب جهان بينی اسلام گرا، نماينده ی مجموعه ناهنجاريهای يك جامعه ی متكی بر قضا وقدر و ناتوان از درك  شأن انسانی خويش است. وی از يكسو مرتب بر نقش “ قادر متعال“ آن نيروی فرابشری ، آن “ قادر مطلق“ تاكيد می ورزيد و خود در ارتباطی كاملا مازوخيستی با اين نيروی ماوراء الطبيعه قرار داشت و از سوی ديگر خود را يا ولی فقيه را يا هسته ی حكومتی اسلام گرا را بعنوان تنها نماينده ی “حقيقت مطلق الهی“ و حامل احكام فقهی ، منشاء و مبدا قدرت قرار می داد و از اين نظر سلطه گری خود و روحانيون و امامان را بعنوان نمايندگان “حقيقت الهی“ بر مردم توجيه می كرد. مردم ، همان ابژه ها هستند كه سلطه گر سادو- مازوخيست با تكيه بر مازوخيسم جمعی آنان اين ارتباط تنگاتنگ ساديسم و مازوخيسم را بصورت نهايی “ پيشوای اقتدارگرا“ بنمايش می گذاشت.

 

 اسلامگرايی  در وجه فكری و بينشی آن ، نوعی نگرش است كه بر مبنای “ تقدس“ و حفاظت از اين تقدس شكل گرفته است و برای حفاظت از اين تقدس ، پيروی از احكام دينی و به اجرا گذاشتن اين احكام در حوزه های گوناگون شرط لازم شمرده می شود. اما از منظر اجتماعي، از نظر اسلام گرايان تمام جوامعی كه اكثريت مردم آنها مسلمان هستند ، “جوامع اسلامی“ خوانده می شوند . بعبارت ديگر اسلام گرايان مهمترين پايه ی پيوند ميان اعضای يك جامعه را عامل يا هويت دينی می دانند و ارزشهای دينی را بعنوان والاترين ارزشها برسميت  می شناسند .آنها هر گونه فاصله گرفتن با احكام و هويت دينی را بی بند و باری و خيانت و عامل از هم گسيختگی اجتماع می خوانند و بر همين اساس نيز برای اداره ی “جوامع مسلمان“ ، اجرای احكام دينی را در همه ی سطوح و عرصه ها تجويز می كنند. تمام گرايشهای گوناگون اسلام گرا، صرف نظر از اختلافاتشان در تفسير احكام دينی بر سر لازم الاجرا بودن احكام دينی با يكديگر توافق دارند. در عين حال از آنجا كه در ميان اسلام گرايان صرف نظر از اختلافات مربوط به تفسير احكام يك توافق كلی بر سر لزوم بدست گيری قدرت سياسی برای پياده كردن احكام دينی و برای “دينی“ كردن جامعه در همه ی سطوح وجود دارد، افكار اسلامگرايان به يك طرح اجتماعی بدل شده است.

 ديدگاه و تعريف اسلامگرايان از دين اسلام ، يك ديدگاه ايدئولوژيك است ، استراتژی اسلامگرايان بدست گرفتن قدرت سياسی است برای ايجاد امكان به عمل در آوردن احكام دينی در همه ی زمينه ها از فرهنگی گرفته تا اقتصادی و اجتماعی و سياسی تا حوزه ی زندگی شخصی افراد.

 اساس ايدئولوژی اسلام گرا الويت دادن به اعتقادات دينی و شهود عرفانی  بر خرد (خرد ستيزی)  و محدود كردن  فرهنگ ايران به  قالبی صرفا دينی و نفی ارزشهای جهانشمول انسانی است.

 اسلامگرايی يك جريان ايدئولوژيك – سياسی است كه مهمترين ابزار آن برای رسيدن به هدف كه اجرای احكام فقهی در تمام زمينه های زندگی از طريق بدست گرفتن قدرت سياسی است ، جلب حمايت “امت” يا عوام است.  برای اسلام گرايان سياست همانا ديانت است و اجرای ديانت بدون قدرت سياسی ، دست نايافتنی!

 اعتقاد راسخ اسلام گرايان به لزوم بدست گيری قدرت سياسی نشان دهنده ی اين امر است : اسلام گرايان دقيقا بدين امر واقفند كه صرف مسلمان بودن اكثريت به خودی خود به تحقق اسلامگرايی نمی انجامد ، بلكه برای اسلامی-دينی كردن تمام جامعه نياز به دستگاههای اعمال قدرت هست تا احكام فقهی به تمام سطوح اجتماع تزريق شود .

 در نظر اسلام گرايان از آنجا كه انسان از درك كامل قدرت الهی عاجز است ، محتاج برگزيدگان دينی است كه بعنوان رابط و ناظر و كنترل كننده ی اعمال وی عمل كنند. پديده ی امامت يا نقش عمده ی روحانيت در ايفای اين نقش اينجاست كه برای تحقق اسلامگرايی بعنوان يك پروژه ی سياسی اهميت می يابد. روحانيون بعنوان مفسرين احكام الهی در بالاترين مقام قدرت قرار می گيرند تا احكام دينی بتمامی در جامعه پياده شود. در عين حال بايد در نظر گرفت كه شرط اصلی برای حضور در مناسبات قدرت سياسی اسلام گرايان، صرفا روحانی بودن نيست ، بلكه قرار داشتن در طيف اسلام گرايان است.  قرار گرفتن در راس قدرت سياسی كه مردم را صغير و ناتوان از درك واقعی الزامات دينی می شمرد و با بهره گيری از امتيازات منتج از حضور در قدرت سياسی ، برای اسلام گرايان اين امكان را بوجود می آورد كه به منابع ثروت ، دستگاههای نظامی ، سازمانيابی و شكل دهی دستگاه سركوب مجهز شوند و از آنجا كه هيچ مرجعی نيز حق كنترل آنها را ندارد و از آنجا كه آنها خود بعنوان فراترين مرجع قدرت حق كنترل تمام عرصه های زندگی افراد را دارند، قدرت متمركز در دست قدرتمداران دينی تحكم می يابد و مردمی كه اسلام گرايان به اتكای حضور آنان بقدرت رسيده اند تنها در روزهای مانور قدرت بكار می آيند و از نقش انسانی خود در ساختن و تعيین سرنوشت خويش روز بروز دورتر می شوند.

  ساختارايدئولوژيك حكومت اسلامی را آقای خمينی ترسيم كرده و در زمان حيات آنها را به اجرا گذاشته است و پس از مرگ وی در قالب وصيت نامه اش برای ميراث داران اسلام گرا باقی مانده است . در اين فاصله هر چند  نحله های گوناگون اسلام گرا در تفسير و چگونگی اجرای اين وصيت نامه با يكديگر اختلاف دارند، اما در اعتقاد به آن اصل اساسی بيان شده و به اجرا گذاشته شده توسط خمينی با يكديگر مشتركند و آن عبارت است از:

  

 “...اسلام‌ و حكومت‌ اسلامي‌ پديدة‌ الهي‌ است‌ كه‌ با به‌ كار بستن‌ آن‌ سعادت‌ فرزندان‌ خود را در دنيا و آخرت‌ به‌ بالاترين‌ وجه‌ تأمين‌ مي‌كند و قدرت‌ آن‌ دارد كه‌ قلم‌ سرخ‌ بر ستمگريها و چپاولگريها و فسادها و تجاوزها بكشد و انسانها را به‌ كمال‌ مطلوب‌ خود برساند. و مكتبي‌ است‌ كه‌ برخلاف‌ مكتبهاي‌ غيرتوحيدي‌، در تمام‌ شئون‌ فردي‌ و اجتماعي‌ و مادي‌ و معنوي‌ و فرهنگي‌ و سياسي‌ و نظامي‌ و اقتصادي‌ دخالت‌ و نظارت‌ دارد و از هيچ‌ نكته‌، ولو بسيار ناچيز كه‌ در تربيت‌ انسان‌ و جامعه‌ و پيشرفت‌ مادي‌ و معنوي‌ نقش‌ دارد فروگذار ننموده‌ است‌؛ و موانع‌ و مشكلات‌ سر راه‌ تكامل‌ را در اجتماع‌ و فرد گوشزد نموده‌ و به‌ رفع‌ آنها كوشيده‌ است‌. اينك‌ كه‌ به‌ توفيق‌ و تأيید خداوند، جمهوري‌ اسلامي‌ با دست‌ تواناي‌ ملت‌ متعهد پايه‌ريزي‌ شده‌، و آنچه‌ در اين‌ حكومت‌ اسلامي‌ مطرح‌ است‌ اسلام‌ و احكام‌ مترقي‌ آن‌ است‌...“

 “... با كمال‌ جِد و عجز از ملتهاي‌ مسلمان‌ مي‌خواهم‌ كه‌ از ائمة‌ اطهار و فرهنگ‌ سياسي‌، اجتماعي‌، اقتصادي‌، نظامي‌ اين‌ بزرگ‌ راهنمايان‌ عالم‌ بشريت‌ به‌ طور شايسته‌ و به‌ جان‌ و دل‌ و جانفشاني‌ و نثار عزيزان‌ پيروي‌ كنند. از آن‌ جمله‌ دست‌ از فقه‌ سنتي‌ كه‌ بيانگر مكتب‌ رسالت‌ و امامت‌ است‌ و ضامن‌ رشد و عظمت‌ ملتها است‌، چه‌ احكام‌ اوليه‌ و چه‌ ثانويه‌   كه‌ هر دو مكتب‌ فقه‌ اسلامي‌ است‌، ذره‌اي‌ منحرف‌ نشوند و به‌ وسواس‌ خناسان‌ معاند با حق‌ و مذهب‌ گوش‌ فرا ندهند و بدانند قدمي‌ انحرافي‌، مقدمة‌ سقوط‌ مذهب‌ و احكام‌ اسلامي‌ و حكومت‌ عدل‌ الهي‌ است‌.“

 (وصيت نامه ی خمينی)

  

 هسته ی اصلی حكومت اسلامی را همين مكانيسم ترسيم شده توسط خمينی ساخته است و معنای ديگرش اينكه تنها حكومت و حكومتگران اسلامی هستند كه صلاحيت تشخيص “خوب“ و “بد“ مردم را دارند. نظارت بر تمامی شئون زندگی ، تفكر و وجود انسانها بر عهده ی “مصلحين“ يا قدرتمداران دينی است و نقش ملت ايجاد شرايطی است كه قدرتمداران بتوانند اين نظارت را بتمامی به اجرا بگذارند و مسلما پيروی بی چون و چرا از احكام دينی اعمال شده توسط حكومت اسلامی.

 در فرهنگ سياسي، دقيقا همين مشخصه ها جزو اصلی ترين خطوط تشكيل دهنده ی نظامهای توتاليتر يا تام گرا است. حكومت توتاليتر “‌ به حكومتهای اتوريتری گفته می شود كه در آنها جنبه های زندگی انسانها يعنی عرصه های اجتماعی ، سياسی ، اقتصادي،فرهنگی  و فكری تحت كنترل و نظارت حاكمين و ايدئولوژی حاكم قرار دارد.“

 بعبارت ديگر حاكميت تام كه در راس آن رهبر يا شورای رهبری كاريسماتيك  قرار دارد ، تمام عرصه های زندگی انسانها را در تحت كنترل و حاكميت خود قرار می دهد.  در اين سيستم، مونوپلهای قدرت برای كنترل كليه ی اركان زندگی تشكيل می شود.

 حكومت ايدئولوژيك اسلامی يك حكومت تام گرا (توتاليتر) آنهم از ابتدايی ترين انواع آن است. يكی از نكاتی كه در بررسی اسلام گرايی بايد بدان توجه نمود، وجود اختلافات و دعوای قدرت در ميان نحله های گوناگون اسلام گراست. از آنجا كه مبنای ايدئولوژيك آنها كاملا غير عقلانی است ، روحانيون و غير روحانيون اسلام گرا در مراحل گوناگون با تكيه بر تفاسير گوناگون و بر حق شمردن تفسير خود و باطل شمردن تفسير ديگری ، چه در طول تاريخ و چه در حال حاضر اختلافات بيشماری با يكديگر دارند  كه نهايتا بر سر قدرت است است . خمينی شايد بدليل خود كامگی بيش از حد از يكسو و برخورداری از حمايت كامل نحله های گوناگون فكری اسلام گرا از سوی ديگر، توانست در زمان حيات خود و با تسلط بر همه ی جرگه ها ، نوعی تمركز قدرت ايجاد كند كه در حقيقت اين تمركز به شكل گرفتن نهادهای حامی حكومت سركوب ، تعيین ولی فقيه ، تشكيل شورای نگهبان و مجمع تشخيص مصلحت نظام انجاميد و به تحكيم پايه های حكومت ياری بسيار رساند. در عين حال “امر به معروف و نهی از منكر“ كه معنای دگرش سركوب دگرانديشان است ، در همان دوران با استفاده از اين دستگاههای سركوب با شقاوت تمام و به فرمان وی بصورت اعدامهای بی رويه ی هزاران جوان و نوجوان انجام شد. با نگاهی به وصيت نامه ی خمينی در خواهيم يافت كه او بر اينكه پس از مرگ وی اختلافات ميان اسلام گرايان بر سر قدرت شدت خواهد يافت ، كاملا واقف بوده است و مكررا بر لزوم حفظ حكومت دينی با تكيه بر كليه ی احكام دينی تاكيد می ورزد.

 “ بي‌ترديد رمز بقاي‌ انقلاب‌ اسلامي‌ همان‌ رمز پيروزي‌ است‌؛ و رمز پيروزي‌ را ملت‌ مي‌داند و نسلهاي‌ آينده‌ در تاريخ‌ خواهند خواند كه‌ دو ركن‌ اصلي‌ آن‌: انگيزة‌ الهي‌ و مقصد عالي‌ حكومت‌ اسلامي‌؛ و اجتماع‌ ملت‌ در سراسر كشور با وحدت‌ كلمه‌ براي‌ همان‌ انگيزه‌ و مقصد...“(وصيت نامه ی خمينی)

البته با نگاهی به خواسته های نسل امروز ايران در خواهيم يافت كه كوچكترين نسبتی ميان اين خواسته ها و  آن انگيزه و مقصد نيست و هيچ مردمی را نمی توان به زور قدرت و به اراده ی حاكمين بطور كامل تغيیر داد و از آنها موجوداتی كاملا تسليم احكام تفسير شده و تحميل شده توسط حاكمين مطلقه ساخت.

 خدای حكومت اسلامی كه حق دخالت در كليه ی شئون زندگی انسان را برای خود قائل است، خدای “غاصب“ است و “جبار“. با چهره ای خشمگين آن بالاها نشسته و مردم را نظاره می كند. او اختيار كنترل زمينيان را به “ولی فقيه“ اش سپرده است. ولی فقيه هر آنچه خلاف می پندارد يا در تعريف احكامش خلاف ناميده می شود، هر آنچه ريشه ی انسانی دارد، از شادی گرفته تا عشق ورزي، از انتخاب پوشش گرفته تا انتخاب نوع زندگی ... ، گناه است و جرم محسوب می شود. اين انسان دو چاره دارد. يا خرد شود و بشكند و روانش پريشان شود و يا اينكه لج كند و همه ی ممنوعها را مخفيانه انجام دهد ، روز “زاهد“ باشد و شب “خفاش“ . به ورطه ی افراط بيفتد و در حال خلسه ی دائمی زندگی كند  و گاه از آن فراتر برود و تا سر حد اضمحلال خود و ديگران پيش برود.

 جامعه ی ايران با توجه به جوان شدن جمعيتش ، می رود تا از نقش مازوخيستی خود بيرون بيايد كه اگر چنين شود، ساختار سادو- مازوخيستی قدرت دوام نخواهد آورد. نمونه ی اين تغيیر عظيم در جامعه ی ايران كه سير مازوخيسم را عملا تجربه كرده است ، وارد يك مكانيسم دفاعی  كرد و آن نيروی محركه ی اقتدارگرايی ، نتيجه ی عكس داده و به ضد خود بدل شده است.

 

 گسترده شدن اين عوارض در سطح اجتماع و با توجه به غير ممكن بودن تزريق يك جهان بينی كه مربوط به اين دوران نيست ، بلكه فرايض خود را از احكام ١٤ قرن پيش می گيرد موجب رواج ريا و تزوير و تظاهر به دينداری و كلا  بر آمدن جامعه ای دو شخصيتی شده است.

  

 انسان دو شخصيتی كه مدام ناچار به بازی نقشی هست تا در امان بماند ، نه می تواند “خود“ را بيابد و در يابد “كه“ هست و نه می تواند آنچه می خواهد، شود. در نتيجه هر چه هست و در هر كجا هست ، در سطح باقی می ماند.  آنچه تحت عنوان “ايمان مذهبی“ از آن نام برده می شود، بهيچوجه به تربيت اجتماعی و اخلاقی نمی انجامد و هر چه ابعاد گوناگون خود كامگی و تزوير نهفته در  آن آشكارتر می شود، اخلاق اجتماعی متلاشی تر می شود. اساس احكام فقهي، انسان را موجودی زبون و گناهگار تلقی می كند كه فقط تحت نظارت حاكم دينی می تواند به “كاميابی“ دست يابد . در نتيجه مومنين اجباری و غير اجباری ناچار به “گناه“ كردن هستند و هر چه بيشتر گناه كنند ، نيازشان به درگاه الهی بيشتر نمودار می شود.

  

 نشانه های روانی بر آمده از ناهجناريهای موجود، در بخش گسترده ای از انسانها بصورت “دپرسيون“  (Depression)  يا “اگرسيون“  (Aggression)  نمايان می شود.

 قابل توجه آنها كه خواهند گفت ، چنين علايمی در انسانهايی كه در جوامع دمكراتيك زندگی می كنند نيز وجود دارد: اين علايم روانپريشی در همه جای جهان و با توجه به موقعيت خانوادگی – اجتماعی در انسانها بروز می كند، اما زمانيكه طيف گسترده ای از جمعيت يك كشور يك يا چند نشانه از اين ناهنجاريها را از خود بروز دهند، از آسيب پذيری يا ناهنجاريهای اجتماعی صحبت می شود ، چرا كه مصداق آن را نه در برخی افراد ، بلكه در بسياری از افراد می توان يافت، از حالت “ فردی“ و از حوزه ی روانشناسی صرف خارج می شود و موضوع روانشناسی اجتماعی قرار می گيرد. بهمان نسبت نيز نتايج و تاثيرات اين چندپارگی شخصيتی بر نسلهای آينده اجتناب ناپذير است. 

  

 علائم دپرسيون عبارتند از :

  

 -          از دست دادن انگيزه ی عمل

 -          اضطراب درونی و بيخوابی

 -          بی تفاوتی يا از دست دادن شادابی

 -          احساس پوچی و افسردگی

 -          بی ارزش شمردن خود

 -          عدم تمركز

 -          ناتوانی در تصميم گيری

 -          حس گناه مداوم ، نارضايتی از خود

 -          عدم تشخيص تفاوت رنگها ( همه چيز خاكستری است)

 -          فكر خودكشی

 -          درد در نقاط مختلف بدن ، بدون دلايل قابل توضيح پزشكی

  

 اگرسيون به مجموعه رفتارهايی گفته می شود  كه هدف انجام آنها آسيب رسانی به ديگران است . حمله ی فيزيكی يكی از رايج ترين اشكال آن است.  اگرسيون  همانگونه كه می تواند نتيجه ی  ترس و هراس درونی باشد، می تواند با هدف ايجاد ترس و هراس در ديگران نيز بكار گرفته شود. بسياری از مطالعات متخصصين روانشناسی اجتماعی نشان داده است كه در جوامعی كه شيوه ی اداره ی كشور ، توتاليتر و توام با ايدئولوژی گرايی افراطی است و يا ارزشهای خاصی بعنوان “ارزشهای همگانی“ به انسانها تحميل می شود، اين نوع از روانپريشی شكل گسترده تری در سطح جامعه  پيدا می كند. در جوامعی كه “پيشوا“ يا “رهبر“ بعنوان عاليترين مقامات كشوری شناخته می شوند و بخصوص در جامعه ی كنونی ايران كه اين پيشوا يك پيشوای دينی است كه عرصه ی قدرت ورزی اش ، تنها به سياست محدود نمی شود ، بلكه ايدئولوژی حاكم در اجتماع و در عرصه ی زندگی شخصی نيز تعيین می كند (يا با زور می خواهد تعيین كند) كه انسانها چگونه زندگی كنند ، چگونه بينديشند و خلاصه يك روش را بعنوان تنها روش به همگان تحميل می كند، اگرسيون نتيجه ی نوعی مكانيسم دفاعی است كه سمت و سوی تخريبی و خشونت بارش، نه تنها ديگران، بلكه خود شخص نيز می تواند باشد. اگرسيون را همچنين و بخصوص می توان در ميان اسلام گرايان افراطی و آنها كه حاضرند در راه اهداف رهبر كه احكام مطلقه ی خدا می دانند ، تمام آنها را كه به اين احكام گردن نمی نهند به وحشيانه ترين اشكال به قتل برسانند.

 نكته ی بسيار مهم ديگر كه لوين ( Lewin ، تئوری آموزش اجتماعی) بدان اشاره می كند، مكانيسم باز توليد شيوه ی رفتار و انديشه ی “ رهبر مستبد“  در خانواده و اجتماع است. اين امر صرفا در مورد معتقدين بی چون و چرای شيوه حكومت توتاليتر صدق نمی كند، بلكه تكرار مداوم تبليغی خطوط فكری تحميلی و ارزشهای مطلق ، می تواند بطور غير مستقيم و ناخواسته تاثير گذار باشد . گسترش پديده ی “خشونت“ ، بخصوص نسبت به زنان و كودكان را در ايران كنونی می توان بر همين اساس فهميد. چون  مكانيسم اگرسيون تنها در صورت وجود فرادست و فرودست است كه معنا می يابد . همانگونه كه رهبر دينی و امامان رنگارنگ در مقام قدرت،  قيم های “امت صغير“ هستند و تنها آنان هستند كه “خوب“ را از “بد“ تشخيص می دهند و برای مردم تصميم می گيرند، در مورد زنان و كودكان نيز همين مكانيسم در خانواده و محل كار و مدرسه بازتوليد می شود.

 لازم به توضيح است كه در روانشناسی اجتماعی و در تئوريهای كسانی نظير آدورنو و رايش ... كه به تحقيق در مورد روانشاسی توده ای فاشيسم هيتلری در آلمان پرداخته اند ، ساختار اجتماعی و ساختار خانواده بعنوان پيشزمينه شكل گيری “اتوريته“ بررسی شده است كه طبق آن از هرمی كه پدر در راس قرار دارد و مكانيسمهای “اطاعت و تابعيت“ در ساختار فرهنگی و اجتماعی به سطح اجتماع از مدرسه گرفته تا جامعه تا ساختار قدرت بسط می يابد. اين مكانيسم در مورد ايران نيز با برخی تفاوتها می تواند در مورد بررسی چرايی پشتيبانی ميليونی مردم ايران از خمينی بعنوان “رهبر و پيشوا“ صدق كند. اما بدون در نظر گرفتن ديالكتيك قدرت ، نمی توان علل دوام يافتن و بقای حكومت توتاليتر دينی را توضيح داد

 من اين مطلب را در روزگاری می نويسم كه اولا طيفهای عظيمی از جامعه ی ايران با حكومت دينی مخالف است و خواهان تغيیر مناسبات قدرت ، خواهان باز شدن ، مدرن شدن و پيشرفت ايران، خواهان سربلندی و سازندگی است.

 به جرات می توان گفت كه ملت ايران و بخصوص اكثريت جوانش ، يعنی نسل پس از انقلاب كه در فضای سركوب و تحميل و جبر بزرگ شده است، بدليل تجربه ی ٢٥ سال زندگی در سايه ی اجبار و تحميل و جبر ، عليرغم تاثيرات بسيار مخرب روانی زندگی در چنين مكانيسمي، آزادی را گرانبهاترين موهبت انسانی می داند و می خواهد بگونه ای وضع موجود را تغيیر دهد. مانع اصلی تغيیر ، در حال حاضر ، همان هسته ی شديدا واپس گرای ، شديدا خشن و متجاوز قدرت سياسی است كه هيچ تغيیر جدی و اساسی را بر نمی تابد و در حين شكنندگی و برخوردار نبودن از حمايت گسترده ی مردمي، توانسته است با تكيه بر مكانيسمهای روانی اجتماع و با بهره گيری از قدرت تحليل نخبگان فكری اش ، در هر شرايطی ، چه از طريق زور ، چه از طريق تزوير يا ايجاد جوهای مصنوعی ( شبه دمكراتيك) و چه از طريق سركوب و كنترل ، راه  را بر هر گونه حركت بسوی تحقق خواستهای  دمكراتيك ، متوقف كند.

  

 در جوهر “تقدس“ كه پيش از اين بدان اشاره كرديم، عملكرد دين ، ارشاد انسانها به بسوی ارزشهای “معنوی“ بعنوان هدايت كننده ی جامعه  و قيم مردم تعريف می شود. بر اساس اين ديدگاه، انسان ذاتا “گناهكار“ است و اگر دين كه به نظر معتقدين آن “صلاح را از نا صلاح“ تشخيص می دهد، در مقام قدرت سياسی ، اجتماعي، فرهنگی ... در مقام كنترل كننده و امر و نهی كننده قرار نگيرد، جامعه به “فساد و تباهی“ كشيده می شود. مسلم است كه در جهان پيشرفته ، آنها كه بدنبال “ارزشهای معنوی“ هستند و زندگی “اين جهانی“ برايشان كم اهميت است و يا نيايش را بر لذت زندگی ترجيح می دهند ، اين امكان را دارند كه در صومعه يا كليسا زندگی كنند و شيوه ای را كه می پسندند، برای زندگی خود به اجرا بگذارند . اما در كليسا هدف ارشاد و امر و نهی به انسان نيست، بلكه كمك به همنوع ، حمايت از ضعيفان و خلاصه اهداف هومانيستی و انساندوستانه مد نظر است.

 اما از نظر اسلام گرايان ، صرف نظر از نحله های گوناگون فكری و تفاسير مختلفشان از قرآن ، اين اتفاق نظر وجود دارد كه “اكثريت مسلمان“ در كليه ی عرصه های “اين جهانی“ ، تابع “ارزشهای دينی“ باشد و در اين كار انتخاب وجود ندارد، بلكه قدرت سياسی و تسلط بر رسانه ها و ارتش و ... و سيله ای است برای ارشاد هر روزه ، شستشوی مغزی و تحميل “روحانيت دينی “ بر تك تك افراد.   وقتی چنين ديدگاهی در راس قدرت سياسی قرار می گيرد ، مردم و اصولا انسان را بديده ی ابزار می نگرد و نه تصميم گيرنده و تعيین كننده و صاحب عقل. نه انتخاب كننده ، بلكه پذيرنده . اما از آنجا كه انسان ذاتا و طبيعتا عاشق آزادی ، كشف، تجربه است، از آنجا كه انسان بر خلاف حيوان از نيروی تعقل برخوردار است و نيازمند فضايی است كه در آن بتواند رشد كند و شكوفا شود، از آنجا كه مفهوم “گناه“ در جهان امروز با آنچه در قرون وسطا و احكام فقهی ١٤٠٠ سال گذشته تغيیر كرده است، تناقض ميان جبر و اختيار ، ميان طبيعی ترين خواسته های انسانی و ارزشهای بزور تزريق شده ی “آن جهانی“ ، شكاف ميان مردم و قدرتمداران را روزبرزو عميق تر می كند. اما در اين مسير ، مردم نيز از آسيب پذيريهای هنجاری و روانی در امان نمی مانند و نوعی اضطراب و نگرانی و هراس مداوم در جامعه بسط می يابد ، بگونه ای هر گونه حس همبستگی نيز ميان انسانها از ميان می رود. بمعنای ديگر انسان از معنای انسانی بعنوان فرد اجتماعی تهی می شود .

  

  در جامعه ای كه اينچنين احكام فقهی با كنترل و اجبار و جرم و گناه پيوند خورده است ، بيشترين ميزان ناهنجاريهای اجتماعی ديده می شود . تجربه ی مشابه را در قرون وسطا و نمونه های بيشمار را در همان دوران نيز می توان يافت.

  

 قابل توجه آنها كه مدعی اند ، بايد فرهنگ جامعه زيرو رو شود تا دمكراسی بيايد ، اينكه تا اطلاع ثانوی و حتی در صورتی كه زمانی ، ايران دمكراتيك شود، با نتايج ضربه های جبران ناپذير و ناهنجاريهای برآمده از اين ٢٥ سال بر روان و جان اين مردم بايد دست و پنجه نرم كنند.

 و سوال اينكه ، چگونه می تواند فرهنگی براستی زير و رو شود ، در حاليكه تمام راهها برای هر تغيیری بسمت مطلوب ، يعنی بوجود آمدن انسانهايی  صاحب فرديت و دارای رای مستقل بسته است. چگونه فرهنگ زور گويی و كنترل و خرد كردن جوان ، برده انگاشتن دختركان زير و رو می شود، در حاليكه قوانين پشتيبان زورگويی و حق تملك بر زن و دختر و فرزند ، همچون شيء است  و تمام عقب ماندگيهای فرهنگی با پشتوانه ی قوانين رسمی به حيات خود ادامه می دهد و بلكه گسترده تر نيز می شود.

 چگونه می توان فراتر از به يك درك واقعی از دمكراسی رسيد، زمانيكه حتی لحظه ای در جامعه ای دمكراتيك نزيسته ای. چگونه می توان آزاده بود و خلاق ، در جايی كه نه لحظه ای آزادی داشته ای و نه امكانی برای خلاق بودن.

 چگونه می توان “دمكرات“ شد در جايی كه روز بروز خشونت می بينی و نقض حقوقت را . چگونه می توان به ارزش انسانی و نيروی قائم بذات عقل رسيد در جايی كه روزبروز نعره “انجزه“ و تبليغ خرافه می شنويد.

 اينهمه نه بدين معناست كه بخواهيم رشد خواسته ها و سطح آگاهی مردم و بخصوص جوانان را منكر شويم و نه پيشرفتهای گاه حيرت انگيز زنان و مردان آگاه ايران را. دنيای امروز ، دنيای اينترنت و اطلاعات و جهانی شدن است و مسلم است كه حتی حاكميتی مطلق گرا چون حكومت اسلامی نيز از تاثيرات ناگريز آن در امان نيستند و توان كنترل را بميزان دهه های گذشته ندارند. اما در اين امر تغيیر بوجود نمی آيد كه آگاهترين  انسانها نيز در شرايط اجبار ناگزير و تبليغات مداوم و سركوب، كار زيادی از پيش نخواهند برد. “خدای غاصب“ حكومتيان نخواهد گذاشت و كابوس و سرخوردگی كمترين نتايج تداوم چنين وضعيتی است.

  

 واقعيت نشان داده است كه مردم با وجود تمامی فشارها و اعمال قدرتها ، نه مانند موم در دست حكومت بوده اند و نه به آن شكلی در آمده اند كه خمينی خواسته و فرمان داده است. اما واقعيت تلخ تر اينكه نمی شود انكار كرد كه حكومت اسلامی با چنگ انداختن به تمامی اركان زندگی افراد جامعه ، توانسته است به موفقيتهايی نيز دست يابد.

  

 اول اينكه تبليغات مداوم حكومتی ، بسياری را بدين باور رسانده است كه ايران واقعا كشوری اسلامی است و رهايی از حكومت اسلامی ، امری است ناممكن. پس بايد با آن كنار آمد يا نسبت به آنچه می كند بی تفاوت ماند و طوری زيست كه حداكثر مشكل زا نشود.  علاوه بر گروههای اجتماعی كه در تقويت اسلام گرايی نقش دارند و بهمين سبب از مزايای نزديكی به قدرت سياسی ( از جمله بهره های مالی و موقعيت اجتماعی) ‌برخوردارند، در راستای پذيرش اجتناب ناپذير بودن تداوم بقای حكومت دينی ، توان خود را بكار انداختند تا از نعماتی كه نتيجه ی پذيرفتن چارچوبها و گردن نهادن به احكام حكومتی است ، يعنی امتيازات ويژه و دسترسی به امكانات بهتر و ثروت بيشتر استفاده جويند و در نتيجه خود تبديل شدند به حافظين منافع حكومتی كه منافع آنها را تامين می كند.

  

 نيروهای اسلام گرا اصولا از چند سو تقويت می شوند. اول معتقدين بی چون و چرای حكومت اسلامی كه آن را حكومت الله می خوانند و اكثر نهادهای نظامی و دستگاههای سركوب زير نظر آنها اداره می شود ، دوم نحله های گوناگون فكری اسلام گرا كه در حين اعتقاد راسخ به ضرورت حفظ حكومت دينی بر اين باورند كه برای حفظ نظام می بايست عملكردها را با شرايط متغير تاريخی منطبق كرد و برخی از احكام دينی را كه از نظام چهره ای خشن بنمايش می گذارد، مسكوت گذاشت ، سوم نيروهای غير اسلامی كه بر اين گمانند با چانه زدن يا با “انتقاد سازنده“ می توانند حكومت دينی را بهتر كرد ، بدون اينكه نيازی به تغيیر نظام سياسی باشد  و چهارم اقشار گوناگون اجتماعی كه بدون اينكه به مبانی و اساس حكومت دينی معتقد باشند ، برای بهره برداری از امكانات ويژه و زندگی بهتر ، تظاهر به دفاع از مبانی ايدئولوژيك حكومت می كنند و نقش هواداران پرو پا قرص حفظ حكومت دينی را بازی می كنند، بعبارت ديگر نيروهايی كه از امتيازات دفاع از حكومت دينی بهره مند می شوند و در تداوم بقای آن ادامه ی تامين منافع خود را می جويند.

  

 امروز كشور ما به زنان و مردانی نيازمند است كه با اعتقاد راسخ به جدايی دين از دولت و لزوم تغيیر نظام سياسی و برقراری حكومتی دمكراتيك ، اعتماد به نفس ملت ايران را به او بازگردانند. هيچ شرايطی اجتناب ناپذير نيست .

 حكومت اسلامی به اتكای حضور مردم بقدرت رسيد و ٢٥ سال حضور خود را وجود پشتوانه ی مردمی خواند. اين حكومت تنها و تنها با حضور اين مردم ، منتها اينبار در مقابلش از بين خواهد رفت. تنها راه تشكيل يك جبهه ی فراگير دمكراسی خواهی است كه در آن تمامی نيروهايی كه خواهان برقراری دمكراسی پارلمانی در ايران هستند و به جدايی دين از دولت معتقدند ، بدور از تعصب و تهمت ، بدور از كينه ورزی و بخاطر حفظ ايران يا آنچه از آن باقی است و برای فردای فرزندان ايران زمين ، با عزمی جزم و بدور از هر گونه سستی و تزلزل بسوی تغيیر نظام سياسی قدم بردارد. در اين مسير، معامله  بر سر حقوق حقه ی ملت ايران ، كوتاه آمدن از حق تعيین سرنوشت، از سوی هيچكس يا هيچ گروه، پذيرفتنی نيست.  اين بزرگترين درسی است كه ما ايرانيان می بايست از تجربه ی ٢٥ ساله مان آموخته باشيم. در كنار هم بودن و هم “خود“ بودن .

  

  

 ژوئن ‏٢٠٠٤

 ^

 © 2003 by niloofarbeyzaie@gmx.at

Diese Seite ist Teil eines Framesets [this page is part of a frameset]
LOAD FRAMESET