مقالات اجتماعی و سياسی

 
 

ميرزا فتحعلی آخوندزاده

پيشگام فكری مشروطه در چندين عرصه

(چاپ شده در “تلاش“ ، شماره ٢٦، ٢٠٠٦)

PDF نسخه

 نيلوفر بيضايی 

مقدمه

بازخوانی انديشه ی روشنفكران و روشنگران عهد مشروطه برای ما در دورانی كه زندگی می كنيم و با توجه به وضعيت اسفباری سياسی و اجتماعی موجود از چند نظر حائز اهميت است. ما هنوز پس از يك قرن و نيم درگير توضيح و تفسير و تلاش برای درك همان مفاهيم و خواسته ها هستيم كه روشنفكران صدر مشروطه پس از آشنايی با تمدن و فرهنگ غرب و دستاوردهای ارزشمند آن برای جامعه ی جهانی در ايران مطرح كردند. پاسخ تاريخی ايرانيان به انقلاب مشروطه كه خواست پيشرفت ايران ، تامين حقوق انسانی و آزادی، ايجاد نهادهای مدرن و دمكراسی اجتماعی و سياسی را طرح می كرد ، پاسخی معكوس بوده است . انقلاب اسلامی و پيامدهای سياسی، فرهنگی و اجتماعی ناشی از آن معضلی است كه ما را تا نسلها پس از ما با خود درگير خواهد كرد و پاسخی درخور می طلبد. پاسخی كه بدون شناخت و شهامت نقد و بازبينی و بازنگری در خود، بدون فاصله گرفتن از جمود و تنبلی ذهنی و در عين حال بدون شناسايی ريشه ها و تناقضها و تضادهای حاكم بر هر دوره ناممكن است. انسان ايرانی كه زيستن در آزادی و دمكراسی را تجربه نكرده، دشوار می تواند تصويری از آنچه نداشته در ذهن داشته باشد. البته كه داشتن يك رهبر فرهمند يا خدای قادر متعال كه به جای ما فكر می كند و برای ما تصميم می گيرد و می برد و می دوزد، با روح و ذهنی كه بمرور تن پرور می شود ، همخوانی بيشتری دارد تا تلاش برای دانستن و در نتيجه توانستن. كنجكاوی و جستجو و پرسش مايه ی دردسر است ، پس بهتر است سرمان به كار خود باشد و گليم خود از آب بيرون بكشيم و نبينيم و نخواهيم بدانيم آينده چگونه خواهد بود. “خدا داناست“ و اوست كه رموز هستی را می داند ، پس “من“ در عبادت و عبوديت دين خود ادا كنم و روز را به شب رسانم ، خودش درست می شود، اگر هم نشد ، به درك! من فلان جا “پارتی“ دارم و جای ديگر “رشوه“ می دهم و كارم می گذرد... آخر ايرانی هر چه نداشته باشد، اين زرنگی “خداداد“ را دارد كه كارش را به شكلی راه بيندازد در اين چند صباح عمر. اينكه آينده ی فرزندانم چه خواهد شد و بر سرشان چه خواهد آمد، به من چه! مگر پدران من برای من چه كردند كه من برای بعد از خودم بكنم. بايد خودش كار خود را راه بيندازد، زرنگی را از من بياموزد ، بقيه اش حل است!

اينها تصاوير بخشا غلو شده يا شايد از نگاه برخی بيرحمانه ای است از داستان انسان ايرانی كه می توان صفحه ها بدان افزود و از هر سو دنبالش كنيم، سرانجاممان همين وضعيت اسفناك امروزی ماست.

اما خوشبختانه چنين تصويری در هيچ لحظه از تاريخ ما در مورد همگان و به يك نسبت صدق نمی كرده و در اين مرز و بوم همواره كسانی بوده اند كه به دنبال راه رهايی گشته اند و انديشيده اند و جسته اند و اگر نيافته اند يا اين يافته ها را نتوانسته اند به عموم منتقل كنند، اگر شكست خورده اند يا در مسير جستجو به بيراهه رفته اند، اما تاثيراتی غير قابل انكار بر نسلهای پس از خود گذاشته اند.

فريدون آدميت ، تاريخ نگار برجسته ی ايرانی يكی از نخستين كسانی بود كه به ضرورت شناخت و بازشناسی اين يك قرن و نيمی كه از برخورد ما ايرانيان با فكر پيشرفت و تجدد ، با آشنايی ما با فكر آزادی و حقوق مدنی، با حقوق بشر و ساختار مدرن پاسخ مثبت داد و به تحقيق و درج و شناساندن افكار آثار و پيشزمينه های فكری انقلاب مشروطه در ايران پرداخت . او در همين مورد می نويسد:

 

از تحقيقات خود سه هدف دارم: نخست اينكه مقام حقيقی انديشه گران ايران را تا زمان مشروطيت باز نمايم و تاثير هر كدام را در تحول فكری جديد و تكوين ايدئولوژی نهضت مشروطيت بدست دهم. دوم اينكه اگر از دستم بر آيد در ترقی دادن تفكر تاريخی و “تكنيك“ تاريخ نگاری جديد در ايران كاری كنم و سوم اينكه نو آموزان بدانند در اين مرز و بوم هميشه مردمی هوشمند و آزاده بوده اند كه صاحب انديشه بلند بودند و به پستی تن در ندادند، از حطام دنيوی دست شستند و روحشان را به اربابان خودسر و نادان و ناپرهيزگار نفروختند...“١

 

ما از طريق آدميت با بسياری از پيشگامان فكری مشروطيت آشنا شديم . هر كس بخواهد در مورد مشروطيت و سير انديشه و تاريخ اين دوران بنويسد و بداند ،آثار آدميت را بعنوان بخشی از مهمترين و معتبرترين منابع مورد استفاده قرار می دهد. امروز هستند تاريخ نگارانی كه زوايايی جديد را كه شايد از نظر آدميت دور مانده گشوده اند و نقدهايی بر برخی زوايای نگاه و تفسير او از وقايع تاريخی نوشته اند ، اما همگی بر اهميت كاری كه آدميت انجام داد واقفند. با اين مقدمه در اين مطلب به سفری در سير افكار يكی از مهمترين انديشه پردازان مشروطيت يعنی ميرزا فتحعلی آخوندزاده می پردازيم. آخوندزاده يكی از مهمترين نمايندگان فكری خردگرای ايرانی است كه قوه ی تعقل و اصالت ماده را مبنای افكار خود قرار داد. آخوندزاده در چندين عرصه جزو سرآمدان است. او نخستين ايرانی است كه نمايشنامه نويسی ، داستان پردازی، شخصيت پردازی و نقد نويسی اروپايی را با ارائه ی آثاری ارزشمند در همه ی اين زمينه ها نه تنها به ايرانيان، بلكه به شرقيها معرفی كرد . علاوه بر آن آخوند زاده جزو اولين سنت شكنان تاريخ نگاری ايران است. آخوندزاده جزو مبلغين و مروجين اوليه ی مشروطيت عقلی و عرفی براساس حقوق طبيعی ، از پيگيرترين مخالفين استبداد  و مبلغين جدايی ديانت از سياست ، مبتكر فكر اصلاح دين كه خود آن را “پروتستانيسم اسلامی“ می خواند، مبتكر تغيیر الفبا و اصلاح خط در جوامع اسلامی ، نظريه پرداز ناسيوناليسم ايرانی است، از هواداران پر و پا قرص آزادی زن و برابری حقوقی زنان با مردان است و از مهمترين بانيان فكر سكولار است در ميان همگنان خود. افكار و اثار او نسبت به ديگر انديشه پردازان مشروطه از نظم و سيستم و انسجام بيشتری برخوردار است . او همچنين يكی از پركارترين ها و پيگيرترين هاست و بهمان دليل پرداختن به تمامی زوايای افكار و اثار او دشوارتر است.

 پرداختن همه جانبه  به همه ی زوايا و رشته هايی كه آخوندزاده در آنها مهارت داشته، از توان من خارج است. اميد كه اين نوشته به گشودن دريچه ای هر چند كوچك در نگاه اين انديشمند ايرانی ياری رساند.

 

زندگی و آثار آخوندزاده

 

آخوندزاده شرح زندگی خود را كه “بياغرافيا“ (بيوگرافی) می نامد، به تفضيل در كتابی تحت عنوان “الفبای جديد و مكتوبات“ بتحرير در آورده است. او متولد سال ١١٩١ هجری شمسی برابر با ١٨١٢ ميلادی بود و در كل شصت و شش سال عمر كرد. آخوندزاده در يك خانواده ی متوسط در آذربايجان (نوخه) بدنيا آمد . شش ساله بود كه پدر و مادرش بدليل ازدواج مجدد پدر جدا شدند و از آن پس نزد عموی مادرش ، آخوند فاضلی نقل مكان كرد و آخوند او را به فرزندی پذيرفت . آخوندزاده و مادر و پدرخوانده اش در اثر جنگ ايران و روسيه آواره شدن و پس ازپايان جنگ باز به نوخه بازگشتند. پدر خوانده اش به قصد اينكه او به سلك روحانيت در آيد، وی را به گنجه برد و به معلم سپرد. آخوندزاده در گنجه به يادگيری زبان روسی نيز پرداخت و يكسال بعد دوباره به نوخه بازگشت ولی سرانجام در سال ١٢١٣ شمسی برابر با ١٨٣٤ به تفليس رفت و تا پايان عمر در همانجا ماند. او در روسيه بعنوان مترجم زبانهای شرقی به استخدام دولت روسيه در آمد و تا پايان عمر در اين سمت ماند. با اينهمه آخوندزاده همواره وطن اصلی خود را ايران می دانست و تمام تلاش و توان خود را برای تاثير گذاری و معرفی فكر آزادی در ايران بكار برد. با وجود اينكه نويسندگان و پژوهندگان قفقازی و روسی در مورد او عنوان “آخوندوف“ را بكار برده اند، خود آخوندزاده در همه ی آثارش چه آندسته كه بزبان فارسی است و چه آثاری كه بزبانهای عربی، تركی و روسی نوشته، از نام “آخوندزاده“ و گاه “آخونزاده“ استفاده كرده است.

آدميت در شرح زندگی آخوندزاده دو مرحله را نقطه عطف تحولات فكری او می داند. اولی در گنجه و در اثر آشنايی او با ميرزا شفيع،  شاعرعارف ايرانی كه با مذهب و روحانيت مخالف بوده و بر آخوند زاده تاثيرات فكری عميقی گذاشته است.

 آخوندزاده در اينمورد می نويسد:

در يكی از حجرات مسجد گنجه از اهل ولايت شخصی مقيم بود ميرا شفيع نام كه علاوه بر انواع و اقسام دانش خط نستعليق را خيلی خوب می نوشت. اين ميرزا شفيع همانست كه در مملكت غرمانيا سرگذشت و فضل او را در اشعار فارسيه بقلم آورده اند... روزی اين شخص محترم از من پرسيد، ميرزا فتحعلی از تحصيل علوم چه منظور داري؟ جواب دادم كه می خواهم روحانی بشوم. گفت: می خواهی تو كه رياكار و شارلاتان بشوي؟ تعجب كردم و حيرت نمودم كه آيا اين چه سخن است. ميرزا شفيع بحالت من نگريسته گفت: ميرزا فتحعلی عمر خود را در صف اين گروه ضايع مكن، شغل ديگر پيش گير. وقتی از سبب نفرت او از روحانيون پرسيدم شروع كرد بكشف مطالبی كه تا آن روز از من مستور بود ... تا اين تاريخ من بغير از خواندن زبان فارسی و عربی چيزی نمی دانستم و از دنيا بی خبر بودم...“٢

 

مرحله ی دوم ، از مهاجرت به تفليس آغاز می شود كه بدليل تبعيد بسياری از مخالفين تزار ، مركز فعاليتهای ادبی، اجتماعی و سياسی شده بود. در آنجا آخوندزاده با دنيای ادب و هنر آشنا شد وبه محافل ادبی راه يافت. آشنايی با اثار نويسندگان ، شاعران و متفكران روس از “گريبادوف“ و “گوگول“ گرفته تا “پوشكين“ و ”استرافسكی“ ، نويسندگان و انديشمندان فرانسوی از “موليرو “دوما“ تا “ولتر“ و مونتسكيو“ و همچنين متفكران انگليسی تحولات جديد فكری در آخوندزاده را رقم زد. آخوندزاده كه با تاريخ ايران، اسلام ، ادبيات فارسی و تركی، حكمت، فقه و  عرفان اسلامی آشنا بود، در اين دوره ی جديد توانست بسياری از سنتها و عناصردر آميخته با فرهنگ ايرانی كه سد راه پيشرفت و ترقی ايران بود، شناسايی كند. انديشه ی نو و اصلاحی در آخوندزاده در همين دوران شكل گرفت. او بدون اينكه دربست شيفته ی فرهنگ غرب شود، بدليل عشق فراوانش به ايران و تاسف عميقش از عقب ماندگی جامعه و حكومت، تمام عمر خود را صرف تلاش برای انديشه سازی و تعميق فكر تحول در ايران كرد. آخوندزاده در بسياری از كشورهای آسيا چهره ای شناخته شده بود و با ترجمه نمايشنامه هايش بروسی در روسيه نيز از شهرت برخوردار بود.
آخوند زاده پس از مرگ شاعر بزرگ روس “پوشكين“ برا اثر يك توطئه ی سياسی، قصيده ای در رثای او سرود كه آرين پور از آن تحت عنوان “نخستين فرياد آزاديخواهی“٣ آخوندزاده در برابر جباريت قدرتمداران دوران نام می برد.
برخی از آثار آخوندزاده عبارتند از: “تمثيلات يا شش نمايشنامه كمدی“، “حكايت يوسف شاه سراج يا ستارگان فريب خورده“، “الفبای جديد“، “مكتوبات كمال الدوله“، “نقدی بر رساله ی يك كلمه از ميرزا يوسف خان مستشارالدوله“، “نقدی برنمايشنامه های ميرزا آقا تبريزی“ و دهها نقد و مقاله ی ديگر.
 
بخشی از آثار آخوندزاده در ايران با سانسور روبرو شد و تنها در محافل روشنفكری و بصورت مخفی خوانده می شد. ماشاءالله آجودانی در اينمورد می نويسد: “سرنوشت نشر “مكتوبات“ آخوندزاده با سرنوشت سانسور در ايران گره خورده است. نگارش اصل اين كتاب و صورت اوليه ی آن در اواسط سال ١٢٨٢ ه.ق. پايان می گيرد. تلاش دردآلوده اش برای چاپ و نشر آن در ايران يا خارج از ايران، همه جا با مشكل و مانع روبرو شد. مايوس و خسته از همه ی اين تلاشها برای انتشار آن به نسل آينده و به قرن آينده چشم می دوزد. در نامه ای به ملكم متذكر می گردد كه انتشار كمال الدوله برای من ميسر نگرديد. شايد پس از صد سال، اخلاف ما به چاپ اين تاليف موفق بشوند. بيش از صد و سی سال از تاريخ نگارش مكتوبات كمال الدوله می گذرد، انقلاب مشروطه هم در گرفت، مشروطيت هم اعلان شد و سرانجام سلطنت هم براه افتاد. اما هنوز پس از آن همه ماجراها و فراز و نشيبها و انقلاب ها به كتاب او در كشور ما ايران اجازه ی نشر آزاد داده نشده است.“٤

 

از آنجا كه حضور و تاثيری گذاری آخوندزاده تنها به يك يا دو عرصه محدود نمی شود ، در ادامه ی اين مطلب با انتخاب اساسی ترين آنها تلاش می كنم تا آنجا كه  توان اين قلم و چارچوب محدود يك مقاله اجازه می دهد، مهمترين خطوط فكری و عرصه هايی را كه تاثير مستقيم از افكار او پذيرفت را روشن كنم.

 

آخوند زاده پيشرو نمايشنامه نويسی

 

همانطور كه پيشتر اشاره كردم ، آخوندزاده پس از آشنايی با آثار نويسندگان و متفكرين غرب به يك تحول شگرف در جريان رشد فكری خود دست يافت. از همين دوران است كه او با استفاده از استعداد شخصی و بهره گيری از دانشی كه بدان مجهز می شد در چندين عرصه به يكی از نوآوران بی بديل  تبديل شد. يكی از اين عرصه ها نمايشنامه نويسی است . آنچه امروز برای ما روشن است ، اينكه آشنايی آخوندزاده با تئاتر تنها از طريق آثار نمايشنامه نويسان و نويسندگان غرب رخ نداد، بلكه همزبان با آموختن علم تئاتر در عرصه ی نظری ٥ از طريق عملی يعنی  ازطريق صحنه ی تئاتر و ديدن نمايشهايی كه در تفليس بروی صحنه می رفت و همچنين بر صحنه آوردن تئاتر(تجربه ی كارگردانی و حضور در گروههای نمايشی) آغاز شد.

آدميت در اينمورد می نويسد:

“ ميرزا فنحعلی  پيشرو فن نمايشنامه نويسی و داستان پردازی اروپايی است در خطه آسيا. از عثمانی گرفته تا ژاپن هر كس در اين رشته ادبيات جديد غربی گام نهاده دقيقا پس از او بوده است.“٦

 

پيشتر اشاره كردم كه آخوندزاده شش نمايشنامه نوشت. اين نمايشنامه ها در اصل بزبان تركی آذربايجانی نوشته شده اند و بعد ها توسط “ميرزا جعفر قراچه داغی“ بفارسی ترجمه شدند. از ميان نمايشنامه های آخوندزاده بترتيب “ملا ابرهيم خليل كيمياگر“، “موسيو ژوردان حكيم نباتات و درويش مستعلی شاه جادوگر“ و “خروس قولدورباسان“ در فاصله ی سالهای ١٢٨٨ ه.ق. و ١٢٩٠ ه.ق. و در سال ١٢٩١ همه به اضافه ی “سرگذشت مرد خسيس“ و “وزير خان لنكران“ تحت عنوان “تمثيلات” در يك مجموعه منتشر شدند. خود آخوندزاده نمايشنامه های خود را به روسی ترجمه كرد و برخی از آنها در تفليس به روی صحنه آمدند و برخی نيز در تئاترهای مسكو و پطرزبورگ اجرا شدند.

آخوندزاده در نامه ای خطاب به ميرزا جعفر قرچه داغی ضمن تشكر از او بخاطر ترجمه ی آثارش ، قصد خود را از روی آوردن به نمايشنامه نويسی چنين توصيف می كند:

 

“... بسيار طالبم كه جوانان صاحب سواد و صاحب ذوق ما در اين فن شريف قلم خودشان را بجولان آورده، استعداد خودشان را امتحان بكنند، بلكه رفته رفته اين قسم تصنيف در ميان ملت ما نيز شيوع يابد. رومان نويسی هم از اين قبيل تصنيفات است. باصطلاح يوروپائيان، اين قسم تصنيف را دراما می گويند. ملت ما از اين فن اصلا خبر ندارد...“٧

 

ميرزا جعفر قرچه داغی كه با ترجمه ی اين نمايشنامه ها و در اثر ارتباط با آخوندزاده خود با نمايشنامه نويسی آشنا شده بود در ديباچه ی ترجمه ی كتاب شرح مفصلی درباره ی “ فن تياتر“ می دهد و برای خواننده ی نا آشنای ايرانی بتفضيل آموزش شيوه ی خواندن نمايشنامه ارائه می دهد. ميرزا جعفر بدرستی بر عنصر “حركت و عمل“ در نمايشنامه تاكيد می كند و همچنين توضيح می دهد كه آن حالات و وضعيتهايی كه در توصيف صحنه ها آمده وهمچنين كاراكترها و خصلتهای زبانی- رفتاری آنها را “بطرز گفتگو“ بخواند. او بدين نكته واقف بوده كه نا آشنايی با شيوه ی نگارش در نمايشنامه ، آنهم برای خواننده ای كه تئاتر اروپايی را بر صحنه نديده است، می تواند بسيار ابهام برانگيز باشد و درك حركات و نكاتی كه در دستور كارگردانی آمده و حركات و موقعيتها دشوار خواهد بود. او توضيح می دهد كه خواننده ی نمايشنامه هنگام خواندن می بايست در حركت  وعمل كاراكترها سهيم شود و خود را به جای شخصيتها گذاشته و همراه آنها نقشها را بازی كند.

هم آخوندزاده و هم قرچه داغی تئاتر را “اصلح و اهم و اول وسيله ی ترقيات٨ می نامند. آخوندزاده تئاتر را “ عين

ملتخواهی و باعث تهذيب اخلاق٩ می داند و در اينمورد بارها تاكيد می كند. البته به باور من هم آدميت و هم ديگران كه به تقليد از او تاكيد آخوندزاده بر “تهذيب اخلاق“ در تئاتر را غلو شده دانسته اند، شايد به اين نكته ی مهم توجه نكرده اند. آنها “تهذيب اخلاق“ را در معنای لغوی فارسی (شايد مترادف با از بين بردن فساد اخلاقی و انحطاط) مد نظر داشته اند و در نظر نمی گيرند كه ”تهذيب اخلاق“ احتمال دارد ترجمه ی آخوندزاده از واژه ی كاتارسيس باشد. كاتارسيس يكی از مبناهای درام ارسطويی (وحدت زمان و مكان و موضوع يا وحدت سه گانه) را تشكيل می دهد و در تئاتر كلاسيك جهان يكی از پايه های مهم نمايش بوده است.  كاتارسيس يعنی تهذيب روح از طريق رسيدن حسی تماشاگر به هراس يا همدردی همذات پنداری با شخصيتهای نمايش. البته شايد آخوندزاده واقعا “تهذيب اخلاق“ بهمان معنای ايرانی آن نظر داشته است و يا برای ايجاد علاقه در خواننده نسبت به تئاتر، آنهم در جامعه ی “اخلاقگرا“  اين واژه را بكار برده است. البته خود آخوند زاده در جايی “تهذيب اخلاق“ را اينگونه توضيخ می دهد كه در اروپا از طريق تمسخر و به زبان طنز ، كاستی ها و معايب مورد پرسش قرار می گيرد تا مردم عبرت بگيرند و كارهای ناپسند را تكرار نكنند. در نتيجه اين  نگاه آخوندزاده به تئاتر بعنوان يك انستيتوسيون آموزشی  كه قرار است در حل  معضلات فرهنگی بتنهايی عرض اندام كند، شايد واقعا نوعی غلو باشد.  بهر صورت نقش تاريخی درام و نمايش در اروپا نشان از سير عصيان انسان بر سرنوشت و شوريدن او دارد بر خدا و هر كه بر فراز سر انسان و در موقعيتی آسمانی ، می خواهد كنترل او را به انحصار خود در آورد. انسانی كه زمينی می شود و بدنبال ارتباط است، شك می كند، می خروشد، طغيان می كند و در مركز تغيیر بر تقدير می شورد و می شوراند، رها می شود يا می خواهد  بشود. از اين زوايا اين نقش تاريخی برای هنر نمايش در اروپا قابل تصور است. آخوندزاده ذات هنر نمايش را با اصل آنچه برای انسان ايرانی آرزو می كند ، همخوان می بيند. نقد اجتماعی ، نقد خرافات و خرافه سازان و خرافه پرستان، بازاريان طماع و دلالان، نقد ستم برزنان ، نقد سلطنت مطلقه و استبداد و وضع اسفناك مردمی كه در تاريكی ميزيند ، موضوعات اصلی نمايشنامه های آخوندزاده را تشكيل می دهد. آخوندزاده نوشتن نمايشنامه ی انتقادی- كمدی و رمان را بهترين وسيله برای بيداری و آگاه كردن مردم می دانست.

نمايشنامه های آخوندزاده نيز علاوه بر ديگر آثارش با مشكل سانسور روبرو شدند تا جايی كه برخی از قسمتهای نمايشهايش تغيیر داده شد. برای مثال در نمايشنامه ی “حكايت مسيو ژوردان...“ بخشی را نمايش كه در آن مستقيما به صدارت ميرزا آقاسی حمله شده است ، بكلی تغيیر داده شد. جمشيد ملك پور در اينمورد می نويسد:

“ بدين سان معلوم می شود كه با انتشار نخستين نمايشنامه در ايران، سانسور نيز متولد شده و اين دو با هم شروع به طی يك مسير تاريخی كرده اند، مسيری پر فراز و نشيب و نفس بر...“١٠

ارزش هنری نمايشنامه های آخوندزاده نيز علاوه بر موضوعاتی كه برگزيده است ، يكی از جنبه های قوت كار اوست، هر چند برخی نمايشنامه های اوليه اش از ضعفهايی در بافت دراماتيك برخوردار است ، اما نمايشنامه های بعدی اش (از جمله حكايت مرد خسيس) از بافت و ساختاری قوی برخوردارند و در خلق موقعيتهای كميك و عمق نگاه به پيچيدگيها آثاربسيار با ارزشی حتی درمقياس ادبيات نمايشی جهان هستند.

 

 

آخوندزاده ، بنيانگذار نقد  تئاتر، تاريخ و ادبيات در ايران

 

آخوندزاده نخستين ايرانی است كه تاريخ نگاری، ادبيات و نمايشنامه نويسی را با بهره گيری از تفكر تاريخی و مادی بررسی كرد. وی در نامه ای به “ميرزا يوسف خان“ ، “فن كرتيكا“ (Kritik) را اينگونه توضيح می دهد:

 

“ از دور شاه عباس تا اين عصر برای ملت ايران در عالم تربيت از تاثير عقايد باطله ترقيات زياد رو نداده است .... اگر اين حركتها را خاطر نشان نكنی ، متنبه نمی گردند و در غفلت می مانند. اگر خاطر نشان می كنی تعرض شمرده می شود. پس چه بايد كرد؟ اما صلاح ملك و ملت مقتضی آنست كه خاطر نشان شود. فن كرتيكا همين است. اين گونه مطالب را با مواعظ و نصايح بيان كردن ممكن نيست. وقتی كه بيان كردی كرتيكا خواهد شد. وعظش و نصيحتش نمی توانی ناميد. امروز در هر يك از دول

يوروپا روزنامه های ساطريق (Satire) يعنی روزنامه های كرتيكا و هجو در حق اعمال شنيعه هموطنان در هر هفته مرقوم و منتشر ميگردد. دول يوروپا بدين نظم و ترقی از دولت كرتيكا رسيده اند، نه از دولت مواعظ و نصايح. امم يوروپا بدين درجه ی معرفت و كمال از دولت كرتيكا رسيده اند، نه از دولت مواعظ و نصايح ... “١١

 

او همچنين نقد را در ادبيات و روزنامه نگاری اينچنين توضيح می دهد:

“ اين قاعده در يوروپا متداول است و فوايد عظيمه در ضمن آن مندرج. مثلا وقتی كه شخصی كتابی تصنيف می كند، شخصی ديگر در مطالب تصنيف شده ايرادات می نويسد به شرطی كه حرف دل آزار و خلاف ادب نسبت به مصنف در ميان نباشد و هر چه گفته آيد به طريق ظرافت گفته شود اين را قرتيقا، به اصطلاح فرانسه كريتيك می نامند...“١٢

 

 

 

آخوندزاده تراژدی (“نقل مصيبت“) را حاصل غم و كمدی (“نقل بهجت“) را حاصل شادی می نامد كه هر دو از طبايع انسان هستند.  او با توجه به اينكه از ذكر مصيبت كه در اسلام رايج است، بسيار بدش می آيد، كمدی يا نقل بهجت را ترجيح می دهد. همين عامل شايد، باعث شده كه آخوندزاده “شبيه خوانی“ يا “تعزيه“ را بدليل موقعيت تراژيك و ريشه ی مذهبی  آن كاملا ناديده بگيرد. در حاليكه می دانيم تعزيه ، نمايشی است كه ارزش آن در شيوه ی اجرا و عوامل صحنه ای چون صحنه گردانی ، بديهه سازی و فاصله گذاری و اصولا عناصر نمايشی بيشمار آن نهفته است. متون تعزيه از نظر ادبی از ارزش بالايی برخوردار نيستند، اما آخوندزاده بدون در نظر گرفتن عناصر نمايشی تعزيه و امكان تحول موضوعی آن و خروجش از حيطه ی خطابه های دينی ، كلا پيشنهاد می كند كه نمايش غرب بايد جای تعزيه را بگيرد.

پيش از آنكه ميرزا جعفر قره چه داغی نمايشنامه های آخوندزاده را بفارسی ترجمه كند، قرار بود ميرزا اقا تبريزی اين مسئوليت را به انجام رساند. اما او خود را در اين كار ناتوان ديد ، از ترجمه ی آثار آخوندزاده صرف نظر كرد و ترجيح داد خودش نمايشنامه هايی بهمان سبك و سياق بزبان فارسی بنويسد. او سه نمايشنامه ی خود را برای آخوندزاده فرستاد  تا نظر او را بداند. آخوندزاده پس از خواندن اين نمايشنامه ها نقدی “بر سياق كرتيكا“ بر آنها نوشت تا ميرزا آقا تبريزی را در جهت رفع نقايص نوشته هايش راهنمايی و با “طياطر“ (تئاتر) آشناتر كند. نقد نمايشی آخوندزاده بر نمايشنامه های ميرزا اقا تبريزی ، اولين نمونه از نقد نمايشی در ايران است و نكاتی ارزنده و در خور تامل در آن هست كه نشان می دهد آخوندزاده با زير و بم اين حرفه آشنايی داشته و در شناساندن فنون آن و همچنين نگاه دقيق به جزئيات توانا بوده است.

 

زبان نقد آخوندزاده زبانی صريح و بی پروا و مستقيم است. او در بيان افكارش بدنبال سمبل سازی نيست و معتقد است بايد بزبان فارسی ساده و قابل فهم برای همگان نوشت. او در نقد نويسی از بلينسكی و رئاليسم ايدآليستی متاثر است.

آخوندزاده معتقد است در زمينه ی نثر نويسی  بايد از “ قافيه و اغراقات كودكانه و تشبيهات ابلهانه“، درزمينه شعر از اشعار “بی مضمون و بی لذت“ و در زمينه ی تاريخ نويسی از “تاريخ پردازی و اغراق گويی“ دست كشيد.

وی در دوره ای از زندگی فكری اش به نقد ادبی نيز روی آورد و در توضيح مبانی آن بر اساس ذهنيت مدرن كوشيد. او پاره ای از متون كهنه و همعصر خود مبانی سنتی ديد و نگارش را به نقد كشيد. وی همچنين به معرفی و نقد روزنامه نگاری عهد ناصری پرداخت .

از آنجا كه مبنای نگاه و انديشه ی آخوندزاده تجددگراست ، ذهن او انسان محور و انسان باور است. وی همچنين با تاريخ نويسی علمی جديد  آشنا ست و بر همين مبنا به انتقاد از تاريخ نگاری پيشينيان می پردازد. او در بازخوانی وقايع تاريخی با اجتناب از اسطوره بافی ، بدنبال روابط علت و معلولی است و هر واقعه ی تاريخی را در شرايط عينی خود مورد بررسی قرار می دهد و انسان را سازنده ی تاريخ می داند. در اينمورد آدميت می نويسد:

 

“ حرفه ی  ميرزا فتحعلی تاريخ نويسی نيست، اما نقاد تاريخ است، سنت شكن تاريخ نگاری و صاحب تفكر تاريخی است. ارزش كار او در همان جهات  است و بهمان جهات او را از پيشروان تاريخ نويسی جديد می شناسيم ... ارزش واقعی نوشته های تاريخی آخوندزاده در اين است كه به فن تاريخ نويسی جديد توجه يافته است. در وقايع تاريخ رابطه علت و معلول می شناسد، تاريخ را حاصل كار آدمی می شمارد و هيچ دست نامرئی را در سير تاريخ موثر نمی داند و اين نيست مگر تاثير تفكر مادی در تعقل تاريخی او.“ ١٣

 

آخوندزاده با بهره گيری از شيوه ی تاريخ نگاری مدرن به انتقاد از كتابهای تاريخی می پردازد. برای مثال “روضه الصفايی ناصری “ از رضا قلی خان هدايت را نقد می كند و آشفتگی گزارشهای تاريخی، مخدوش شدن مرزهای تاريخ نگاری و خاطره نويسی ، استفاده از شعر ، شعر را وارد تاريخ كردن و اغراق گويی را در تاريخ نگاری هدايت به نقد می كشد.

 

از ديدگاه آخوندزاده در نقد، اين انديشه است كه بايد مورد بحث قرار گيرد، نه صاحب انديشه. او در اين ارتباط به نگاه ايرانيان و اسلاميان نقد جدی دارد و مثال می آورد كه برای اهل تعصب مسلمان مثلا  دانشمندی مثل ابوعلی سينا يا شاعری چون فردوسی اگر درستترين يا عاليترين سخن را نيز گفته باشند، در مقابل ملا و امامی كه چه بسا سفيهانه ترين و بی سرو ته ترين سخنان را بگويد ، هيچ ارزشی ندارند، چرا كه نگاه متعصبين به “ذات امام“ و “شرافت اولياست“. آخوندزاده اين نحوه ی نگرش را شديدا مورد نقد قرار می دهد.

آخوندزاده معيار بحث و نقد را عقل می داند و می گويد:

 

برای فهميدن مطالب من تو بايد عقل صرف را سند و حجت دانسته باشی نه نقل را كه اوليای دين ما آن را بر عقل مرجع شمرده اند.“١٤

 

 

آخوندزاده و فكر اصلاح و تغيیر الفبا

 

همانطور كه پيشتر اشاره كردم، آخوندزاده نمايشنامه نويسی و رمان نويسی را مناسب ترين وسيله برای برانگيختن مردم و تغيیر و ترقی نظام اجتماعی تلقی می كرد. در عين حال اشاره كرد كه خود نمايشنامه نويسی را به قصد آشنا كردن  جوانان با اين حرفه آغاز كرده و می خواسته نمونه هايی از آنچه منظور داشته را معرفی كند و بانی آشنايی با اين “ فن شريف“ باشد. او پس از نوشتن شش نمايشنامه و يك رمان بدين نتيجه رسيد كه پيش از هر چيز مردم می بايست باسواد بشوند و آموزش ببينند. آخوندزاده گمان می كرد كه يكی از اصلی ترين موانع با سواد شدن مردم، خط عربی است و بر اين اساس خواهان تغيیر الفبای عربی شد و فكر اصلاح و تغيیر خط ر ا در شرق بنيان گذاشت. به باور او با تغيیر خط ، كليه ی مسلمانان اعم از زن و مرد، شهری و روستايی ، امكان آموختن خواهند داشت و خواهند توانست در زمينه ی علم و تمدن با اروپايیان همطراز شوند. آخوند زاده نزديك به بيست سال از عمر خود را بر سر اين باور گذاشت . آدميت تلاشهای آخوند زاده برای ترويج فكر خود در اين زمينه را به دو مرحله تقسيم می كند. اول دورانی كه او خواهان اصلاح الفبا از طريق حذف نقطه های حروف و به كارگيری علامتهای جديد بود و مرحله ی دوم زمانيكه او خواهان تغيیر خط و جايگزين شدن الفبای فارسی-عربی با الفبای لاتين شد. او همچنين نسخه هايی از كتاب خود “الفباء جديد“ را برای دولتهای ايران و عثمانی فرستاد و خود به استانبول سفر كرد و با مقامات عثمانی ديدار كرد تا آنها را در باور خود شريك سازد. او در نامه ای به ملكم نوشت:

 

“ از عثمانيها ديگر من اميد بريدم و ايشان را مذمت هم نمی كنم. مطلب را خوب فهميدند و دانستند كه سلطنت ديسپوته (استبدادی) ايشان و دين ايشان بعد از اجرای الفبای جديد و بعد از ترقی علوم از ميان بدر خواهد رفت. مگر شما منكر اين معنی هستيد؟ آشكار است كه بعد از انتشار و ترقی علوم، ديسپوتيزم (استبداد) و فناتيزم (تعصب) و سپرستيسون (خرافات) نخواهد ماند. فايده ی اقدامات ما فقط بر ملت عايد است كه در ضمن آن ملت نيكبخت و سعادتمند گردد...“ ٥١

 

تلاش آخوند زاده در اين زمينه تا زمانی كه در قيد حيات بود، ناموفق ماند، اما كوششهای او در نشر اين فكر بی اثر نماند و می دانيم كه در قرن بيست در راستای اصلاحات و پروژه ی مدرن سازی آتاتورك ، الفبای عربی در تركيه با الفبای لاتين جايگزين شد.

با اينهمه او تا پايان عمر براين آرزوی محال (در مورد ايران) پافشاری می كرد. بنظر می رسد كه آخوند زاده در مورد ضرورت تغيیر خط بعنوان راه ريشه كن كردن بيسوادی و توسعه ی آموزش و پرورش دچار تندروی بوده است. آدميت ضمن اشاره بدين نكته می نويسد:

“ انديشه اصلاح و تغيیر الفبا از آثار برخورد تمدن مشرق و مغرب و استيلای اروپاست. پيشرو آن فكر و سازنده خط جديد در جامعه های اسلامی ميرزا فتحعلی است و از او به عثمانی سرايت كرد...“١٦

 

ماشاءالله آجودانی در نقد اين اصرار غلو آميز آخوندزاده كه “تغيیر الفبا را حتی از تاسيس راه آهن واجب تر“ می دانسته و مبنای تحول فكر و انديشه در ايران را تغيیر الفبا قرار می داده ، می نويسد:

 

“... در اين كه با باسواد شدن مردم، راه برای پيشرفت انديشه و تفكر و تحولات اساسی سياسی و اجتماعی باز می شد ترديدی نيست، اما اين گمان كه با تغيیر الفبا و خط، مشكل با سواد كردن مردم حل می شد، گمان خامی بود كه برجسته ترين انديشمند و منتقد اجتماعی اين دوره، نزديك به ٢٠ سال عمر بر سر آن نهاد و در چند رساله و چندين نامه و يادداشت، صفحات بسياری را در لزوم چنين كاری سياه كرد ...”١٧

 

آخوندزاده پس  از اينكه به بی نتيجه ماندن تلاشهايش برای تغيیر خط آگاه شد، از ادامه ی كار در اين زمينه منصرف شد و درصدد برآمد تا حاصل انديشه های خود در باب فلسفه و اجتماع ، دين و سياست بتحرير در آورد. بعبارتی می توان گفت آخوندزاده كه با كار نمايشنامه نويسی  تلاش خود را در جهت روشنگری مردم و بزبان مردم آغاز كرد، پس از گذشتن از مرحله ای كه نتيجه گرفت آموزش و سوادآموزی مردم ارجح ترين نياز است ، اينبار با مكتوب كردن نظرات انتقادی خود در باب فلسفه، سياست ، اجتماع و دين ، مشخصا روشنفكران دوران خود را مخاطب قرار داد.

حاصل اين كار “ مكتوبات كمال الدوله“ بود كه وی با زبانی صريح و گاه گزنده هم  دين و بانيان آن و هم سلطنت استبدادی را نقد می كند. از اين منظر می توان گفت كه آخوندزاده موانع اصلی در راه پيشرفت و رهايی ايران از سلطه مستبدين را بخوبی مد نظر داشته است و از اين نظر از بسياری از روشنفكران دوران خود پيشروتر است. واقعيت دوران حاكی از آن است كه فكر آزادی هر گاه توانست از مجراهای تنگ سانسور مستبدين حاكم عبور كند ، بدست روحانيون و اسلاميون گردن زده شد پيش از آن مجال طرح شدن و نقد شدن و رشد يافتن بيابد.

 

 

“مكتوبات كمال الدوله“ و مبانی فكری آخوندزاده

 

آخوندزاده در تاليف “مكتوبات كمال الدوله“ جوهر انديشه ی خود را در سه مكتوب از طريق پرسش و پاسخ دو شخصيت خيالی بنامهای كمال الدوله( شاهزاده ی هندی) و جمال الدوله (شاهزاده ی ايرانی) بيان می كند. اين شيوه ی نگارش نقد اجتماعی و سياسی (از زبان شخصيتهای خيالی در سرزمينهای خيالی) كه نويسنده افكار خود را از طريق گفتار آنها بيان می كند و آخوندزاده احتمالا بدان نظر داشته را ما در آثاری  چون “نامه های ايرانی“ از منتسكيو يا “سفرهای گاليور“ از جوناتان سويفت می بينيم.

 

خود آخوندزاده هدف از تاليف مكتوبات كمال الدوله را چنين بيان می كند:

“ بعد از چندی به خيال اينكه سد راه الفبای جديد و سد را سيويليزاسيون (تمدن) در ملت اسلام دين اسلام و فناتيزم آنست برای هدم اساس اين دين و رفع فناتيزم (تعصب) و برای بيدار كردن طوايف آسيا از خواب غفلت و نادانی و برای اثبات وجود پروتستانيسم در اسلام به تصنيف كمال الدوله شروع كردم ...“١٨

 

و در جايی ديگر از اين نيز فراتر می رود :

 

“... غرض من از اين نسخه تنها سيويليزه شدن ملت من نيست، من می خواهم راه ارباب خيال را بگشايم و خيال فيلسوفان و حكمای خودمان، كه هزار و دويست و هشتاد و هفت سال است در قيد حبس است آزادی ببخشم و بنی نوع بشر را از كوری نجات بدهم...“١٩

 

در اين كتاب آخوندزاده با اتكا بر فلسفه ی مادی ، متافيزيك و نتايج آن يعنی دين را ناموجه قلمداد می كتند. همچنين نهادهای مذهبی و حكومتی را مورد انتقاد شديد قرار می دهد . آخوند زاده جايگاه فكری خود را بروشنی توضيح می دهد و جايگاه فلسفی و اجتماعی خود را “ليبرال و از سالكان مسلك پروقره (پروگرس يا پيشرفت و ترقی) و طالبان سيويليزه“٢٠ می خواند. آخوندزاده واژه ی ليبرال را اينگونه توضيح می دهد:

 

“ ليبرال عبارت از آن كسی است كه در خيالات خود بكلی آزاد بوده و ابدا به تهديدات دينيه مقيد نشده و به اموری كه خارج از گنجايش عقل و بيرون از دايره ی قانون طبيعت باشد هرگز اعتبار نكند. و نيز در اوضاع سلطنت دارای خيالات حكيمانه باشد، آزاده و بلاقيد ...“٢١

 

 

آخوندزاده با حركت از اين اصل كه آنچه قابل رويت نيست، قابل باور نيز نخواهد بود، وجود “صانع و موجد“ را رد می كند. او بر خلاف مذهبيون وجود كائنات را بی مسبب می داند و دور تسلسل را باطل می شمرد. ماده از بين نمی رود و از عدم نيز چيزی بوجود نمی آيد “ كثرات كه تظاهر وجود كائنات است مدام در حال تغيیر است و مرگ تصوری است كه انسان از تبدل اشياء دارد. تركيب مواليد از عناصر است. باقتضای طبيعت چند روزی عناصر با يكديگر تاليف يافته اند. وقتی كه تركيب جسد متلاشی شد معاد عنصر باز عنصر است. از اينرو قيامتی در كار نيست...روح نيز از قانون عمومی كائنات مستثنی نيست زيرا خود از تكفيات ماده است... روح از تركيب جسم بظهور آمده و با متلاشی شدن جسم زائل می شود... تغيیر نه تنها ممكن است بلكه از خصوصيات و ضروريات حيات است. هر پديده ای در عالم وجود نوبتی دارد و چون مهلتش سر آمد جای خود را به ديگری ميپردازد ... “٢٢

 

خلاصه اينكه آخوندزاده با اتكا بر فلسفه ی مادی وجود خدا را نفی می كند و بعد به خدای اسلام می پردازد كه از نظر او قساوت و بعدالتی او بيش از هر خصلت ديگر بروز می كند. داستانهای بهشت و جهنم را “جفنگيات“ می خواند و می گويد“ خالق در حيات دنيوی من چه نعمتهای وافره به من كرامت كرده بود كه ... در جهنم تن و اندامم پوسيده و ريخته، استخوان هايم كوفته و مثل سرمه سايیده بشود، باز از گريبان من دست بر ندارد و از نو به من گوشت و استخوان داده ابتدا به عذاب كردن تما يد الی زمان نامتناهی... خدايی  اينچنين از مير غضب و جلاد وقصاب و هر قسم ظلام بدتر است... مطلقا بويی از عدالت و رحمت نبرده بلكه “ديسپوتی“ (مستبد) است كه بايد از او بر حذر بود..“ آخوندزاده خطاب به مسلمانان می گويد:“خدای مسلمانها بر خلاف آنچه شايع است مطلقا فاقد عظمت و جبروت است. او منشاء الهام پيغمبر اسلام نيست بلكه بر عكس كاملا تابع شهوات و تمايلات اوست... گويا از نزديك شدن پيغمبر با زنان به او حظ و لذت حاصل است... خدای ملتهای ديگر مشغول است به كارهای بزرگ، اما خدای شما آواره است به اينگونه لغويات...“٢٣

 

آخوندزاده دين را از آنجا كه با اطاعت كور كورانه همراه است و بدنبال دلايل عقلانی برای فهم جهان نيست، نمی پذيرد. او با  تكيه بر اين اصل كه ترقيات بشر از علم سر چشمه می گيرد و علم از عقل و از آنجا كه دين از مقوله ی اعتقاد است و با عقل مغاير، دين را عامل خوار شمردن عقل و در نتيجه نا آگاهی و نادانی می داند. دين در ذات خود ضد عقل و ضد علم است.

 

عليرغم اين نظريات آخوندزاده می داند كه اساس دين از بين نمی رود و مردم از آن دست نخواهند شست. او می داند كه وجود دين دلايل تاريخی و اجتماعی دارد و ريشه ی آن جهل و ترس است. بهمين دلايل او خواهان ايجاد پروتستانيسم در دين است تا در نتيجه ی آن مذهب و دستگاه روحانيت از اداره ی حكومت و نظم جامعه جدا شود و راه برای ايجاد قوانين مدرن و نظام جديد اجتماعی باز شود. از نظر آخوندزاده فقه يا قانون  بايد پيوسته منطبق بر زمان تغيیر و تكامل يابد، در حاليكه در اسلام راه تفكر بسته شده است و تا زمانيكه اين قوانين تغيیر و اصلاح نشوند، سير انحطاط تداوم خواهد يافت.

 

آخوندزاده بدرستی تشخيص داده است كه دين زمانی كه در امر حكومت و سياست دخالت كند، تقويت كننده ی استبداد است ، اما علم و آگاهی تضعيف كننده ی استبداد است. از نظر وی دين ، تعبد را تبليغ می كند و علم ، ليبراليسم و آزاديخواهی را.

 

يكی از نكات ارزنده ی نگاه نقادانه ی اوبه جايگاه زن در اسلام است. همانطور كه پيشتر اشاره كردم، آخوندزاده در نمايشنامه هايش نيز مسئله ی زن و ستم جنسيتی ، محروم بودن زنان از حق تصميم گيری در مورد سرنوشت خود، بی حقوقی زن را در ايران و جوامع اسلامی بشدت نقد كرده است. او در مكتوباتش محروميتهای زنان را ناشی از قوانين اسلامی می داند. او در اينجا به طور اخص دو مورد را يعنی “حجاب“ و “تعدد زوجات“ را مورد بررسی قرار می دهد. در مورد حجاب می گويد :

 

“ پيغمبر اسلام چه حق داشت كه با نزول آيه ی حجاب نصف بنی بشر را كه طايفه ی اناث است الی مرور دهور به حبس ابدی انداخت و آزاديت را كه از اعظم حقوق بشريت است بالمره از ايشان سلب كرد...“٢٤   

 

آخوندزاده همچنين تعدد زوجات را ظلم فاحش بر زنان می داند كه در نتيجه ی آن مردان مالك و زنان مملوك می شوند. از نظر او تعدد زوجات غير انسانی است . او اميد دارد كه در ‌آينده با تحقق پروتستانيسم اسلامی اين دو اصل و قوانين ضد زن باطل اعلام شود. آخوندزاده بر اين باور است كه زنان نيز می بايست از حق تحصيل و آموزش و از آزادی انتخاب همسر برخوردار باشند. آخوندزاده زنان را به اعتراض بر عليه ستمها و محروميتهايی كه بر آنها تحميل می شود، فرا می خواند.

از نظر آخوندزاده برای از بين بردن تيره بختی ايرانيان بايد به تضعيف مبانی فكری اسلامی پرداخت و قدرت روحانيت يا پاسداران آن را تضعيف كرد. او به نفوذ و كنترل روحانيت بر عوام آگاه است و معتقد است كه علما از آنجا كه خود را نايب امام زمان می دانند ، هر يك در كشوری و گوشه ای بدنبال گسترش نفوذ خود بر مقلدين خويش است ، آنها بدليل نقشی كه برای خود قائلند از هيچ حاكمی تبعيت نمی كنند. آخوندزاده به درستی بر نقش دوگانه ی روحانيت انگشت می گذارد. آنها از يكسو با سلطنت دائما در جنگ قدرت قرار دارند و از سوی ديگر از همين  سلاطين برای در بند نگاه داشتن مردم سود می جويند. او بدين نكته واقف است كه سلاطين بدليل وحشتی كه از تكفير شدن دارند، هرگز جرات نمی كنند گامی در خلاف جهت خواسته های آنان بردارند. به باور او تا زمانيكه روحانيت بر قدرت سياسی كنترل داشته باشد، در ايران ثبات بوجود نخواهد آمد. بعبارت ديگر اين دو دستگاه يعنی سلطنت و روحانيت به ياری يكديگر مردم را در بند نگاه می دارند.از نظر آخوندزاده “آزادی” جزو حقوق طبيعی انسان است كه از بدو تولد با او بدنيا می آيد.او آزادی را به دو بخش تقسيم می كند : آزادی جسمانی  كه توسط شاهان مستبد ازبين رفته و آزادی روحانی كه توسط روحانيون نابود شده است. برای همين ايرانيان با مفهوم آزادی بيگانه هستند . پس با توجه به اينكه انسان طبيعتا و ذاتا مايل به پيشرفت است، تنها در صورتيكه آزادی فكر و نقد وجود داشته باشد، تنها هنگاميكه انسان آزادی استفاده از خرد و فاصله گيری از اطاعت كوركورانه داشته باشد، پيشرفت و ترقی حاصل می شود.

 

 

آدميت چكيده ی انديشه ی سياسی آخوندزاده را اينگونه شرح می دهد:

 

“ محور تفكر سياسی آخوندزاده بر انداختن “ ديسپوتيسم“ است و تاسيس “كنستيتوسيون“ و تغيیر دولت مطلقه استبدادی به حكومت مشروطه قانونی. در تحقق يافتن آن يا هيئت حاكم بايد از روی بينش و دانايی خود مبتكر اصلاح و تجدد گردد – وگرنه ملت با قيام برخيزد و در هر دو حال تربيت و آمادگی ملی را شرط اساسی می شناسد. در هر صورت اصلاح نظام سياسی مملكت ضرورت مطلق دارد“.٢٥

 

آخوندزاده بعنوان يكی از معدود روشنفكران مشروطه بدين درك درست رسيده بود كه مشروطه با رنگ و لعاب اسلامی و برای اينكه مقبول علما واقع گردد ، برقرار شدنی نيست و مهمترين اصل آن كه برابری حقوقی است با اصول شرعی كه طبق آن نه حقوق زن و مرد برابر است و نه حقوق غير مسلمانان با مسلمانان، در تناقضی آشكار قرار دارد. بهمين جهت او بدرستی جدايی دين از سياست را پيش شرط برقراری مشروطه می دانست.

 

يكی ديگر از زمينه های فكری آخوندزاده ايده ی ناسيوناليسم است . او حمله ی اعراب به ايران را سب سقوط تمدن ايرانی می داند و از نظر او علت بی بها شدن تعقل در فرهنگ ما همانا سلطه ی اسلام است. همين نگاه باعث شده كه او دوران عظمت ايران را دوران ايران باستان بداند و كمتر مورد نقد قرار دهد. به باور آخوند زاده در اثر حمله ی اعراب فرايند انحطاط دركل ساختارها ی فكری و فرهنگی ايرانيان آغاز شد. او حتی تا آنجا پيش می رود كه تلفيق قومی اعراب با ايرانيان را عامل ايجاد ناهنجاری در ساخت بيولوژيكی ايرانيان می داند٢٦. با اينهمه او عوامل داخلی را دليل اصلی شكست ايرانيان از اعراب می داند. آخوندزاده با وجود تمجيد از ايران باستان ، بازگشت به آن دوران را ناممكن می داند، چرا كه بر اين باور است كه از نظر تاريخی دوران سلطنت آريايی به سر رسيده است. همين ديدگاه آخوندزاده او را ازبرخی روشنفكران ديگری كه نظرات مشابه او را مطرح می كنند، متمايز می كند. تمايلات ضد عربی كه گهگاه در نوشته های آخوندزاده بروز می كند، جزو نكات منفی و تناقض برانگيز در افكار آخوندزاده است. بنظر می رسد كه او نيز  با مترادف شمردن عربيت و اسلاميت دچار اشتباه روش شناسانه شده كه در بطن خود حامل نوعی نگاه نژادپرستانه است. با اينهمه از نگاه باقر مومنی ، بايد ناسيوناليسم مورد نظر آخوندزاده را در ارتباط با مجموعه تعاريفی كه از مفاهيم ارائه می كند سنجيد و از آنجا كه نگاه هومانيستی  و آزاديخواهانه  در افكار آخوندزاده بسيار قوی است  و در مقايسه با كسانی چون جلال الدين ميرزا قاجار يا ميرزا آقا خان كرمانی كه تمايلات ضد عربی در آثارشان بسيار قويتر است ، افكار شوونيستی در آخوندزاده كمتر به چشم می آيد، بايد حساب او را از ديگر همعصرانش جدا كرد. از نظر مومنی ، ناسيوناليسم مورد نظر آخوندزاده ، در برابر تهاجم و استعمار معنا می يابد و تعريف می شود و همچنين نقطه مقابل تعصب مذهبی است.

 در عين حال اين پديده ی شيفتگی به ايران باستان  در مقابل دين مهاجم می بايست در متن دوران خوانده و نقد شود.

با اينهمه می توان گفت كه آخوندزاده در تعبير خود از ناسيوناليسم دچار تناقض است . ميان آن ناسيوناليسم مثبتی  كه نتيجه ی ميهن دوستی و خواست حفظ استقلال ميهن و حفاظت آن در برابر تهاجم بيگانه است  با آن تعريف منفی از ناسيوناليسم كه نتيجه ی افراطی گری وطن پرستانه و نفرت از ديگران است ، می بايست فرق گذاشت . آخوندزاده با وجود اينكه خود توضيح می دهد كه با هر گونه تعصب مخالف است و با وجود پرداختنش به واژه ی “پاتريوت“ بمعنای ميهن دوستی كه حاضر به هر گونه فداكاری برای حفظ استقلال كشور در مقابل مهاجم است، در جاهايی دچار همان افراطی گريهای آميخته به نفرت می شود و برخوردش شديدا احساسی  می شود و اين از نقطه ضعفهای نگاه اوست .

مورد ديگر از تناقضهای نظری آخوندزاده را آرامش دوستدار در طرح پروتستانيسم اسلامی باز می نماياند كه قابل تامل است . از جمله می نويسد:

 

 “آخوندزاده نخستين منتقد اجتماعی و فرهنگی ماست كه با محدوديت امكانات زمانه اش به جد كوشيد مشكلات ما را بشناساند و نخستين گامها را در راه رفع آن بردارد...هم ثبات فكر كلا وافع بين او را در اساس می توان شناخت و هم صداقت و جرات ذهنی او را در خودنگری نسبی فرهنگی اش.. مشكل نا آگاهانه ی آخوندزاده در زمينه ی انتقاد اجتماعی و اصلاح دينی يكی اين است كه از يكسو عرب را نگون بخت ترين قوم و دينش را موجب نگونبختی تاريخی شده ی آن اعلام می كند واز سوی ديگر همين اسلام را بر ديگر اديان ترجيح می دهد، آنگاه همه ی اديان را از اساس باطل می خواند و ديگر آنكه برای اصلاح دين اسلام يا باصطلاح خود او پروتستانيسم اسلامی، پيشينه ی اين رفرم دينی مسيحی را در شاخه ای از تشيع كشف می نمايد: در بينش و جنبش باطنی!  ... خلط امور اصولا شيوه عمومی فرهنگ ماست، به اين سد سال اخير و به او اختصاص ندارد... وظيفه ی روشنفكری او بعنوان منتقد فرهنگی و اجتماعی در واقع نمی بايست اصلاح دين بوده باشد... آيا می شود كسی به اصلاح چيزی بپردازد كه از اساس آن را باطل می داند؟...“٢٧

 

 

 

آخوندزاده و نقد “يك كلمه“

 

 

مستشار الدوله يكی از روشنفكران مشروطه است كه با وقوف به فشارهای روحانيون كه مشروطه و قانون خواهی را با اسلام و قوانين شرع ناسازگار می دانستند، تلاش كرد تا برای جلب حمايت روحانيون اصول مشروطيت را منطبق با اصول دين نشان دهد تا موافقت آنها جلب شود.

 مستشار الدوله  رساله ای بنام “يك كلمه“ نوشت كه منظورش از آن “قانون“ است. در حقيقت مستشار الدوله با دستكاری در برخی اصول اعلاميه حقوق بشر منتج از انقلاب فرانسه ، تلاش كرد تا اين اصول را با اصول شرع منطبق نشان بدهد تا جايی كه ادعا كرد اصول حقوق بشر را با قرآن مجيد مطابق يافته است. او در نامه ای به آخوندزاده می نويسد:

 

“ كتاب روح الاسلام انشاءالله تا دو ماه تمام می شود... خوب نسخه است. يعنی به جميع اسباب ترقی و سيويليزاسيون، از قرآن مجيد و احاديث صحيح، آيات و براهين پيدا كردم كه ديگر نگويند فلان چيز مخالف آئين اسلام يا آئين اسلام مانع ترقی و سيويليزاسيون است.“٢٨

 

آخوندزاده پس از دريافت اين كتاب ، آن را از نگاهی اصولی نقد می كند و می نويسد:

 

“... شما برای اجرای عدالت به “احكام شريعت“ متمسك می شود... به خيال شما می رسد كه گويا به امداد احكام شريعت كنستتيسيون فرانسه را در مشرق زمين مجری می توان داشت. حاشا و كلا، بلكه محال و ممتنع است.“٢٩

 

آخوندزاده خطای عظيمی را كه مستشار الدوله در خلط و تقليل مفاهيم بدان دچار می شود، با استناد به برخی از بندهای اعلاميه حقوق بشر و مقايسه ی آن با قوانين شرع باز می نماياند، از جمله مسئله ی مساوات حقوقی و معضل حقوق زنان در اسلام ، مسئله ی اجبار حجاب، مسئله ی آزادی فردی ، آزادی دگر انديشی، حد شرعی و دخالت در حريم شخصی...

 

آخوندزاده در نقد اين تلاش مستشارالدوله در تقليل مفاهيم از ديدگاه عقلانی و با تكيه بر يك دستگاه فكری نسبتا منسجم ، سكولار و ليبرال ، ناممكن بودن تلفيق دو سيستم فكری عقلانی و دينی را به بهترين وجه بنمايش می گذارد و بر لزوم شفافيت و صراحت و در بيان انديشه و بخصوص توضيح درست مبانی فكری تاكيد می كند. آخوندزاده خواهان برچيده شدن دادگاههای شرع و باز گرفتن مقامهای قضاوت از روحانيون و سپردن آن به عدليه می شود.

 

“در ديدگاه آخوندزاده واضع قانون ملت است و ملت است كه كنستيتسيون می نويسد و بساط حكومت مطلقه را بر می چيند و بر اساس همان قانون، دولت يا حكومت قانونی را به وجود می آورد. چنين حكومتی البته از ملت جدا نيست و از طبقات مختلف مردم نمايندگی می كند و حافظ منافع ملت و استقلال كشور است. به تعبير روشن تر آخوندزاده همان مفهوم “دولت-ملت“ يعنی nation state را به زبان ساده مطرح می كند و چاره ی كار را در برپايی دولت ملی و حكومت ملی می بيند...“٣٠

 

درباره ی آخوندزاده و افكار و آثار او ناگفته ها همچنان بسيارند. اميد كه اين مطلب توانسته باشد رئوسی از نظرات ، نگاه و تلاشهای نوآورانه ی يكی از برجسته ترين پيشگامان فكری آزادی و تجدد در ايران را معرفی كند و شايد عاملی بشود برای رجوع به منابع اصلی و ارزنده ای كه دراين مطلب بدانها اشاره شد.

 

                                                          نيلوفر بيضايی

                                                           مای ٢٠٠٦

  



١ انديشه های ميرزا آقا خان كرمانی ، فريدون آدميت، ١٣٤٩،ص١٠

٢  “الفبای جديد و مكتوبات“ ، ميرزا فتحغلی آخوندزاده. برگرفته از : ادبيات نمايشی در ايران، جمشيد ملك پور، تهران ١٣٦٣، ص ١٢٥

٣ از صبا تا نيما، يحيی آرين پور،جلد اول، تهران ١٣٥٧، ص.٣٤٥

٤ مشروطه ی ايرانی ، ماشاءالله آجودانی، تهران،١٣٨٢، ص .٣٤

٥  از صبا تا نيما... همانجا.

٦  انديشه های ميرزا فتحعلی ... ، ص ٣٢٧  

٧ الفبای مكتوبات ، آخوندزاده. برگرفته...

٨  همانجا

٩ ا Katharsis

١٠  تاريخ ادبيات نمايشی ... ص ١٢٥

١١ همانجا ص ١٧٢

١٢ همانجا

١٣ انديشه های ميرزا فتحعلی ... ص ٢٣٩

١٤ دين و دولت در عصر مشروطيت، باقر مومنی .نشر باران، استكهلم، ١٣٧٢ . ص ٤٢٤

١٥ از شهرياری آريايی به حكومت الهی سامی، محمد رضا فشاهی. نشر باران، استكهلم،١٣٧٩، ص ٧٧

١٦ انديشه های ميرزا فتحعلی.... ص ٦٩

١٧ مشروطه ايرانی ... ص ٢٢٠

١٨ انديشه های ميرزا فتحعلی ... ص ١٠٦

١٩ دين و دولت در عصر مشروطيت... ص ٤٢٠

٢٠ همانجا

٢١ همانجا

٢٢ همانجا ص ٤٣٠

٢٣ همانجا

٢٤ همانجا ص ٤٥٧

٢٥ انديشه های ميرزا فتحعلی ... ص ١٥٠

٢٦ فريدون ادميت و تاريخ مدرنيته در عصر مشروطيت، علی اصغر حقدار، تهران ١٣٨٣، ص٤٤

٢٧ درخششهای تيره، آرامش دوستدار، نشر خاوران، پاريس، ١٣٧٧ ص ١١٠ و ص١٣٦

٢٨ مشروطه ايرانی ... ص ٤٠

٢٩ همانجا ص ٤٤

٣٠ همانجا ص ٥١

 

 ^

 © 2003 by niloofarbeyzaie@gmx.at

Diese Seite ist Teil eines Framesets [this page is part of a frameset]
LOAD FRAMESET